نام انگلیسی: Carol
فیلمی درام به کارگردانی تاد هینز محصول سال 2015 است. داستان اين فيلم برگرفته از رمان «قيمت نمك» اثر پاتریشیا هایاسمیت ميباشد. این فیلم اولین بار در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن ۲۰۱۵» به نمایش درآمد. و اکران آن در سینماها هنوز در جریان است.
تاد هینز، رمان پاتریشیا هایاسمیت در مورد یک عشق همجنسخواهانه در نیویورک دههی ۵۰ را به یک فیلم استثنایی و زیبا تبدیل
کرده است؛ آن هم با بازی بی نظیر کیت بلانشت در نقش اول. رمان نخست
هایاسمیت، اولین بار با عنوان مستعار «بهای نمک» منتشر شد. در دهههای بعد
دوباره چاپ نشد، اما بعدها به حق عادلانه خود به عنوان یک کتاب کلاسیک
همجنسخواهانه و زنانه رسید. نسخه سینمایی کتاب، بیشتر توسط فیلمنامه نویس
آن «فیلیس نگی» پرورش داده شده است؛ کسی که دلاورانه برای ۱۹ سال (از زمانی
که نسخه اول فیلمنامه را نوشت) جنگید تا این فیلم ساخته شود.او در کنار
هینز در ساختار فیلم، انتخابی قدرتمندانه انجام دادند؛ فیلم با یک صحنه
کوتاه در مورد پایان داستان آغاز می شود. شات افتتاحیه فیلم، هنرمندانه است
و در آن دوربین «اد لاخمان» از پنجره مشبک فاضلاب وارد می شود و به بنایی
می رسد که در آن «کارول ایرد» (بلانشت) به همراه دوست دختر احتمالی اش
«ترِس بلیوت» (رونی مارا) چای مینوشد. ما از صحبتهای میان آنها چیزی
نمیشنویم تا اینکه توسط یک کاراکتر فرعی که وارد میشود و...، حرفشان قطع
میشود. در پایان وقتی داستان ارتباط این دو را تا لحظه این برخورد، مرور
کردهایم، احتمالاً میخواهیم این مرد را که وارد می شود، مواخذه کنیم.
«چه
دختر عجیبی هستی. انگار که از فضا آمدهای!» اولین قرار ناهار آنهاست وقتی
کارول یک زن ثروتمند و شناختهشده و مادری که در آستانه طلاق است، این
جمله را به ترِس می گوید. ترِس لبخند میزند و پایین را نگاه میکند.آنها
حوالی کریسمس سال ۱۹۵۲ همدیگر را در بخش اسباببازی یک فروشگاه که ترِس در
آن کار میکند، برای اولین بار ملاقات میکنند. ارتباط آنها به خاطر یک جفت
دستکش که کارول در فروشگاه جا گذاشته است (به احتمال زیاد از روی قصد)
ادامه پیدا میکند. هینز روی این نکته پافشاری نمیکند. او میخواهد که ما
این کاراکترها را برای خودمان تحلیل کنیم. در راه این تحلیل، نشانههایی را
برای ما باقی میگذارد.در مدت کوتاهی کارول از ترِس دعوت میکند تا به
خانه لوکس او در بالای شهر بیاید. اما همسر کارول(کایل چندلر)به این
میهمانی دعوت نشده است. وقتی این زوج با شدت در پارکینگ دعوا میکنند،
ترِس در داخل خانه یک دستگاه گرامافون مییابد. این حقیقت که او صدای
گرامافون را بالا میبرد، نه پایین، یکی از همان نشانههاست. خیلی از
صحنههای خیرهکنندهی فیلم، داخل ماشین اتفاق میافتد. حتی میتوان گفت
این فیلم نصف راه را برای تبدیل شدن به یک فیلم جادهای رفته است. کارول و
ترِس یک سفر ترتیب می دهند تا برای ادامه دادن ارتباطشان از چشمان کنجکاو و
ناخشنود دیگران فرار کنند. کار لاخمن وقتی آن دو را نشان میدهد که از یک
تونل میگذرند تا از منهتن دور شوند، وقتی با هم عاشقانه صحبت میکنند،
نماهای نزدیک میگیرد. انعکاس نورها، رنگ ها و شکلها روی شیشهی جلوی
اتومبیل، یک سمفونی کامل است. انگار که اشکال از انرژی حاصل از کنار هم
بودن این دو نفر به رقص درآمدهاند. یک نقل قول از دانی، خواستگار مذکر
ترِس هست که میگوید: انرژی این دو زن مثل فیزیک است. به هم میخورد و
برمیگردد. موزیک متن کارتر در این سکانس شما را در خود ذوب میکند و
امیدوارانه است. در جاهای دیگر هم موسیقی ادای احترامی است به فیلیپ گلاس.
این موسیقی کاملاً مناسب این دوره زمانی و حال و هوای فیلم است. موسیقی که
در لحظات مختلف فیلم تکرار میشود گویی که آهنگ تهدیدی است برای دلشکستگی
این زوج در عشقشان؛ حتی قبل از اینکه همدیگر را دیده باشند...!
نگی(فیلمنامه نویس) از روی یک کتاب تاثیرگذار کار کرده است، اما آن را با
بارقههایی از استعداد ذاتی خودش تطابق داده است. او خیلی از دیالوگ ها را
به شکل دوپهلو و دارای دو معنی درآورده است و اجازه میدهد این جملات در
هوا معلق و باردار در انتظار فارغ شدن، باقی بمانند. ترِس در مورد علاقهاش
به عکاسی به عنوان یک سرگرمی میگوید. او بیشتر از پرندگان، درختان و
پنجرهها عکسبرداری میکند. او به کارول میگوید:«باید بیشتر به انسانها
علاقه نشان دهم.» و ساکت میشود. یک جای خالی و به نوعی غریبگی در شخصیت او
وجود دارد. شخصیت سرسخت ما را به عنوان یک بازیگر کاملاً در این نقش
مینشیند و به شکل ایدهآلی ویژگیهای مورد نظر را منتقل میکند. گاهی به
لبهای ترِس حالت حزنانگیزی میدهد، گاهی در گوشهای بغ میکند و ترِسیده
به نظر میآید و با تجربه هر احساس جدیدی حیران و سرگشته میشود. هینز،
کاری میکند که ناراحتی، زیبا به نظر برسد! منطقیاست که او طرفدار ادوارد
هاپر است؛ کسی که نقاشی هایش، درون این فیلم را عمیقاً تحت تاثیر قرار داده
است. در حقیقت، کارول میتواند یکی از تصاویر ادوارد هاپر باشد، همانطور
که به طور قطع، فیلم «دورتر از بهشت» هم یک تصویر از داگلاس سیرک بود. در
آن فیلم رستورانها، پشت بامهای شیروانی و آدم های درماندهای که بر لبه
تختشان مینشینند را به یاد آوردید. اگر به نقاشی هاپر در سال ۱۹۳۹ نگاه
کنیم که در آن زنی فریبنده در فکر فرو رفته است و به یک طرف لم داده است،
می بینیم که به جای این زن به راحتی میتوانست بلانشت قرار داشته باشد؛
یعنی ۱۳ سال قبل از اینکه کارول و ترِس همدیگر را ببینند و قبل ازاینکه او
مجبور به انتخاب شود. تابوهای اخلاقی آن زمان در موردهمجنسگرایی او را
مجبور کرد میان حضانت فرزندش و کسی که عاشقانه دوستش دارد، یک نفر را
انتخاب کند. بلانشت از هر عاملی برای شکل دادن به ملودرام نقش بهره میبرد.
حتی در مورد کاراکتری که در یاسمن آبی بازی کرد و یک اسکار را هم به دست
آورد، نمیتوانستید به طور کامل این را بگویید. او از نظر احساسی به
جایگاهی رسیده است که پژمردگی واقعی و درد خالص را نشان میدهد که فقط می
توانم بگویم کارش خارق العاده است.او در صحنهای تلاش میکند چَندلر را
مقابل دیدگان وکیلهایشان، متقاعد کند. دراینجا دلسردی و نومیدی زندگی این
دو چنان صادقانه و عریان نشان داده میشود که شما را ویران میکند. حالا یک
دایره کامل را طی کردهایم و دوباره به صحنه چای رسیدهایم. و می شنویم که
کارول قدم بعدی برای بیان احساساتش را بر میدارد. زمانی که قدرتمندترین
کلماتی که در زبان انگلیسی وجود دارد را بیان میکند.( جملهی «دوستت
دارم») بلانشت آن قدر قدرتمندانه این کار را انجام میدهد که شکل دیگری
نمیتوان برایش متصور شد.این صحنه مثل تمامیت فیلم، شما را از پای در
میآورد.
فیلم
آرام و بدیع است و احتمال میرود غمگینترین چیزی باشد که تا به حال
دیدهاید. یک شاهکار هنری آمریکایی است. مالیخولیایی خاص در نیمه قرن گذشته
به همراه عشقی قابل فهم که هر کسی در زندگیاش آن را به عنوان یک قمار
خطرناک اما ضروری تجربه کرده است. تصور اینکه کارگردانی وجود داشته باشد
که بتواند به اندازه تاد هینز این فیلم را این چنین با قطعیت بسازد، دشوار
است. او یک وقایع نگار درجه یک در مورد احساسات و دردهای زنانه است ازفیلم
امن (Safe) بگیرید تا دورتر از بهشت (Far From Heaven) و در آخر میلدرد
پیرس (Mildred Pierce). حالا با فیلم «کارول» او خودش را میان بزرگان سینما
جا داده است. همه چیز در این اقتباس نسبت به رمان سال ۱۹۵۲ پاتریشیا
هایاسمیت، تکامل یافته است. فیلم یک میز مملو از طرح های دهه ۵۰ است که
حالا در کوچکترین جزئیات هم دارای معنا شدهاند. به خصوص کیت بلانشت که به
نوعی از بالاترین استانداردهای خود هم فراتر میرود و در یک اجرای لطیف،
شگفت انگیز ظاهر میشود. (منبع)
شناسنامهی فیلم:
جایزهها:
برندهی جایزه بهترین بازیگر زن: فستیوال فیلم کن 2015
برندهی نخل کوییر: فستیوال فیلم کن 2015
نامزد دریافت نخل طلاِ- بهترین فیلم: فستیوال فیلم کن 2015
بازیگران:
رونی مارتا: ترِس بلیوِت
کیت بلانشت: کارول آیرد
کایل چندلر: هارج آیرد
سارا پائولسن: ابی گرهارد
کوری میشل اسمیت: تامی
نقد و بررسی:
دیدگاه منتقدان لزومن در برگیرنده نظر گردانندگان QMDB نیست.