جنوب ناکجاآباد


معرفی و تفسیر،  بازنشر از وبسایت دوجنسگرا
مجموعه تلویزیونی South of Nowhere «جنوب ناکجاآباد» ساخت آمریکا با محوریت زندگی روزمره نوجوانان بین سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ پخش شده و مورد استقبال زیادی قرار گرفته است. این مجموعه تلویزیونی که در سه فصل ساخته شده و داستان خانواده‌ای را به تصویر می‌کشد که از اهایو به لس‌انجلس مهاجرت می‌کنند و خود را برای مواجهه با زندگی در شهری بزرگ‌تر چون لس‌انجلس، به ویژه مدرسه شلوغ و پرجمعیت سه فرزندشان آماده نمی‌بینند.
ازجنبه‌های مثبت این مجموعه تلویزیونی، می‌توان به آگاهی‌رسانی و آموزش غیرمستقیم والدین در زمینه مشکلات نوجوانان اشاره کرد. در «جنوب ناکجا آباد» زندگی اعضای خانواده‌ کالینز را می‌بینیم، که هرکدام داستان و مشکلات خود را دارند و پدر مادری که نمی‌دانند با مواردی از جمله اعتیاد به مواد مخدر، بارداری ناخواسته در نوجوانی و روابط با همجنس چگونه برخورد کند. اسپنسر وقتی وقتی مادرش او را در تخت خواب با اشلی می‌بیند دچار یک آشکارسازی ناخواسته‌ می‌شود. با این وجود بیشتر محبوبیت «جنوب ناکجا آباد» به دلیل به تصویر کشیدن رابطه‌ای است که «اسپشلی» نامیده می‌شود. اسپشلی واژه‌ای است که میان طرفداران این سریال برای رابطه دو زن به نام‌های اسپنسر و اشلی به کار می‌رود. با وجود اینکه در این مجموعه تلویزیونی تلاش شده جنبه‌های مختلف همجنسگرایی به عنوان یک گرایش جنسی به تصویر کشیده شود، دوجنسگرایی آنطور که باید و شاید معرفی نشده است. حتی در مواردی به وضوح شاهد دوجنسگراستیزی هستیم. دوجنسگرایی در این مجموعه تلویزیونی به طور کامل نادیده گرفته می‌شود و سکسوالیته افراد تنها در قالب دوگانه دگرجنسگرا و همجنسگرا به تصویر کشیده می‌شود.
خانواده کارلینز که برای یک زندگی بهتر و بدست آوردن فرصت‌های شغلی واجتماعی به لس‌انجلس نقل مکان کرده‌اند محیط فرهنگی متفاوتی را تجربه می‌کنند. فرزندان سعی می‌کنند در مدرسه جای خود را پیدا کنند و پدر و مادر در تلاشند که به محیط جدید کارشان عادت کنند. زندگی در لس‌آنجلس برای اسپنسر- تنها دختر خانواده – فرصت مناسبی فراهم می‌آورد تا راجع به گرایش جنسی خود بیشتر شناخت پیدا کند. او زمانی که هنوز در اوهایو زندگی می‌کرد، رابطه‌ عاطفی و جنسی با دوست پسر پیشین خود داشته ولی حس می‌کند که به دنیای رابطه با جنس دیگر تعلق ندارد، بنابراین تلاش دارد که از هم‌جنسگرایی‌اش اطمینان یابد. در این میان با اشلی دیویس، هم مدرسه‌ای خود دوست می‌شود. اشلی در خودشناسی گرایش جنسی به اسپنسر کمک زیادی می‌کند و در نهایت رابطه قوی و عاشقانه ای بین این دو شکل می‌گیرد.
زمانی که اسپنسر با اشلی صمیمی‌تر می‌شود، خود را رسماً همجنسگرا هویت یابی می‌کند و در برابر فشارهای خانواده کاتولیک خود که با رابطه دوهم‌جنس به شدت مخالف هستند، ایستادگی می‌کند. او خود را شناخته و اطمینان دارد که همجنسگرا است، اما شرایط برای دوست او «اشلی» تا حدی متفاوت است.
بر خلاف اشلی که زندگی آزادانه ای دارد، اسپنسر در خانواده‌ای مذهبی و بسته زندگی می‌کند و با محدودیت های زیادی روبه‌رو است. به ویژه آن که مادرش به شدت مخالف دوستی دخترش با اشلی است. اسپنسر جذب سبک زندگی اشلی می‌شود و اشلی پای اسپنسر را به دنیا جدید باز می‌کند. دنیای هنر و موسیقی و البته دنیای رابطه جنسی و عاشقانه‌ای که بین‌شان به وجود می‌آید.
اشلی دیویس، دختر جوانی‌ است که هم با دخترها و هم با پسرها رابطه داشته است. او در طول مجموعه تلویزیونی بارها نشان داده است که از نظر میل جنسی، گرایش جنسی سیالی دارد. با این حال اما نه تنها هیچ‌گاه در این مجموعه به دوجنسگرا بودن او اشاره نمی‌شود، بلکه حتی شاهد دیالوگ‌های توهین‌آمیز نسبت به او به دلیل روابط جنسی او با هم‌جنس‌ها و غیرهم‌جنس‌هایش هستیم.
اشلی، فرزند یکی از سلطان‌های موسیقی راک دهه ۸۰ میلادی است و رویای ادامه دادن راه پدر را در سر دارد. دوست دارد ستاره موسیقی راک شود و از محدودیت و قید و بندهای اجتماعی فاصله بگیرد. او دختری سرکش است که دوست دارد سبک زندگی خودش را داشته باشد، گیتار بزند، مهمانی برود، مست کند و کلیشه ها و روزمرگی‌های مردم عادی را نداشته باشد. او دختری است که دیگران او را به عنوان یک هم‌جنسگرای آشکار می‌شناسند، ولی خودش نیازی به برچسب زدن به گرایش جنسی‌اش نمی‌بیند. با این همه به دوجنسگرایی او هرگز اشاره‌ای نمی‌شود.
اشلی پیش از این با پسر هم مدرسه خود، ایدن رابطه جدی‌ای داشته است. او زمانی که هنوز دانش آموز دبیرستان بوده از ایدن باردار می‌شود و با وجود اینکه قصد داشته بارداری را ادامه دهد تا دارای فرزندی شود، بارداری‌اش ناخواسته پایان می‌پذیرد. پس از ایدن، اشلی رابطه‌های جنسی متعددی را با دختران تجربه می‌کند. او عاشق اسپنسر می‌شود، اما با وجود احساسات جدی نسبت به او نمی‌تواند حس خود را به ایدن انکار کند.
یکی از مواردی که سیالیت گرایش جنسی اشلی در آن نادیده گرفته می‌شود، زمانی است که گلن برادر اسپنسر به او اطمینان می‌دهد که اشلی «همجنسگرا» شده است، و بنابراین دیگر برخلاف گذشته به جنس دیگر گرایش ندارد.
این گفتگو بین اشلی و اسپنسر در قسمت اول فصل اول مجموعه تلویزیونی و بعد از این که اسپنسر از رابطه پیشین اشلی با ایدن و پایان یافتن ناخواسته بارداری اشلی مطلع می‌شود، صورت می‌گیرد:
•اسپنسر: تو کِیtumblr_macbe3Z4Ou1qiu8gyo1_250 …
•اشلی: حدود یه سال پیش بود. خیلی خب؟ من می‌خواستم نگه‌اش دارم. یه نفر که بالاخره بتونم عاشق‌ش بشم. و یکی که عاشقم باشه فقط به خاطر خودم… و من از دست دادمش. با تمام چیزهای خوب زندگیم.
•اسپنسر: متأسفم.
•اشلی: ببین می‌شه فقط از اینجا بریم؟
•اسپنسر: من گیج شدم. من نمی‌فهم . بالاخره تو چی هستی؟ هم‌جنسگرا؟ دگرجنسگرا؟ همه موارد؟
در جواب اسپنسر اشلی معروف ترین دیالوگ اشلی که می‌گوید:
•من اهل برچسب نیستم.
•اسپنسر: خب، هرکسی روی کره زمین برچسب لازم داره.
اشلی شاید نخواهد خود را با برچسب یا نام خاصی معرفی کند و در این که هرکس آزاد است تا خود را با نام و گرایشی که با آن احساس راحتی می‌کند، معرفی کند شکی نیست. با این حال، چه به برچسب‌ها اهمیت دهد یا نه، همچنان برچسب‌های مختلفی از سوی جامعه به او زده خواهد شد، اما مساله‌ای که وجود دارد این است که انعطاف‌پذیری میل جنسی اشلی در هیچ جای مجموعه تلویزیونی به رسمیت شناخته نمی‌شود. حتی در مواردی اشلی، کشش به جنس دیگر را در خود انکار می‌کند.
با وجود این که اشلی با ایدن رابطه داشته و قبلا به اسنپنسر گفته بود اهل برچسب زنی بر خودش نیست، اسپنسر بارها در میان صحبت‌هایش اشلی را هم‌جنسگرا خطاب می‌کند. اشلی نه تنها انکار نمی‌کند، بلکه انگار پذیرفته است که باید همجنسگرا خطاب شود.
در این مجموعه تلویزیونی وجود دوجنسگرایان حتی از جانب جامعه رنگین کمانی نیز کاملاً انکار می‌شود. در قسمت پنجم فصل دو، در مدرسه نمایشگاهی برگزار می‌شود. در این نمایشگاه غرفه‌های کوچک متعددی وجود دارد که گروه‌های فعال در مدرسه درباره مشاغل مختلف به دانش آموزان اطلاعات ارائه می‌دهند و کمک می‌کنند تا دانش‌آموزان فعالیت‌های مورد علاقه خود را انتخاب کنند. یکی از این غرفه ها «همجنسگرایان و دگرجنسگرایان آمریکا» نام دارد و مسئول غرفه، گروه را این‌گونه توصیف می‌کند: «گروهی برای این که همه دانش‌آموزهای امریکا با هر گرایش جنسی با همدیگه باشن»
این گروه، گروه کوچکی است که در آن درباره نیازهای اقلیت‌های جنسی و استراتژی‌های مقابله با همجنسگراستیزی بحث می‌کنند. اما پرسشی که اینجا مطرح می‌شود این است که چطور قرار است کلیه دانش آموزان با تمام گرایش‌های جنسی در این گروه حضور یابند در حالی که اسم گروه به تنهایی خبر از دو قطبی بودن گرایش جنسی می‌دهد؟ در نام این گروه از بین گروه‌های مختلف رنگین کمانی فقط از همجنسگرایان نام برده شده و این به تنهایی گواه بر نادیده گرفتن دوجنسگرایی به عنوان گرایش جنسی مستقل و البته ترنس‌ها است.
در فصل اول قسمت پنجم، اشلی فیلم مستندی از اطرافیانش با دوربین ضبط می‌کند تا در یک جشنواره فیلم کوتاه شرکت کند. این فیلمی در زمینه کشمکش یک رابطه جنسی است که این سوال در آن مطرح می‌شود: «اولین بار که رابطه جنسی داشتین چه زمانی بود؟ با چه کسی بود؟ آیا لذت بردید؟» هنگامی که خود اشلی در ویدئو به این سوال پاسخ می‌دهد، می‌گوید: «اولین سکس من با یه دختر شگفت‌انگیز بود. این پسره که باهاش قرار داشتم، منو به خاطر یه دختر دیگه ول کرد و رفت. من رو ول کرد و من کاملاً سرگردون شدم. و این دختری که دربون اونجا بود بهم پیشنهاد داد که منو می‌رسونه… مگی… ما آخرش رفتیم خونه‌اش. من فقط فکر می‌کردم که این می‌تونه یه تجربه باشه… و خیلی آرامش‌بخش بود، دلپذیر، سکسی… خوش گذشت. فقط شهوانی بود.»
بدین ترتیب اشلی به طور کامل رابطه‌های پیشین خود با ایدن را منکر می‌شود و آنرا اصلاً رابطه جنسی به حساب نمی‌آورد. ولی در فصل دو و بعدها در فصل سه، بطور آشکارا می‌بینیم که مجدداً به رابطه با ایدن باز می‌گردد. اگر رابطه‌ او با پسرها به ویژه ایدن رضایت بخش نبوده، پس چرا باز رابطه با او را آغاز می‌کند؟ اینجا کاملاً آشکار است که اشلی سعی دارد احساسات خود را نسبت به جنس دیگر سرکوب کند، چراکه از سوی اطرافیانش هم‌جنسگرا خطاب می‌شود و از او انتظار می‌رود که تجربه لحظات رمانتیک و لذتبخش او فقط با زنان بوده باشد. در واقع اشلی تحت فشار دیدگاه‌های منفی جامعه قرار می‌گیرد که سیالیت گرایش جنسی او در آن تعریف نشده است. چه در میان جامعه هم‌جنسگرایان و چه در میان جامعه دگرجنسگرایان.
از میانه‌های فصل دوم، از طرفی رابطه اسپنسر و اشلی رسمی می‌شود و از طرفی روابط دوستانه بین اشلی و ایدن بیشتر می‌شود. اسپنسر از حضور دوباره دوست پسرسابق اشلی در زندگی‌اش احساس خطر می‌کند و از ایدن می‌خواهد که در این رابطه عقب نشینی کند و رابطه او با اشلی را خراب نکند.
در قسمت پایانی فصل دوم و در مهمانی پایان سال دبیرستان بین اشلی و اسپنسر بحث بالا می‌گیرد. وقتی اسپنسر می‌بیند اشلی و ایدن با هم می‌رقصند، عصبانی می‌شود. ایدن از اسپنسر بابت عمل نکردن به خواسته او و دوری از اشلی عذرخواهی می‌کند اما اشلی که این گفتگو را می‌شنود ناراحت می‌شود که چرا اسپنسر به او بدبین بوده است. اسپنسر با ناراحتی از اشلی می‌پرسد آیا ایدن را بیشتر دوست دارد؟ در همان میان ایدن اصرار می‌کند که حس می‌کند رابطه‌ای بین او و اشلی وجود دارد و می‌خواهد با اشلی باشد.
اشلی در موقعیت حساسی قرارگرفته است. از طرفی اسپنسر را دوست دارد و از طرفی حس عاطفی به دوست پسر سابق خود دارد ولی از درخواست ناگهانی ایدن برای شروع رابطه و سوال اسپنسر غافلگیر شده است. در نهایت در حالی که گیج شده و سعی می‌کند اوضاع را آرام کند می‌گوید: «هی آروم باشین. من خودم انتخاب می‌کنم که کی رو دوست داشته باشم.» و اسپنسر که در آستانه گریه کردن است می‌گوید «پس تصمیمت رو بگیر دیگه»
تا پیش از این کشش جنسی اشلی نادیده گرفته می‌شد و تحت فشار بود، اما اکنون فشار دیگری را باید تحمل کند، فشار و اجبار برای انتخاب میان دگرجنسگرایی و همجنسگرایی.
اما رویکرد دوجنسگراستیزانه داستان به اینجا ختم نمی‌شود. زمانی که ماجرا جلوتر می‌رود، زندگی و رفتار جنسی اشلی عملاً به نقطه ضعفی تبدیل می‌شود تا هرکس که قصد توهین یا آزار او را داشته باشد، دست روی آن بگذارد.
در فصل سه زمانی که رابطه ی اسپنسر و اشلی بهم خورده، اشلی به رابطه با ایدن باز می‌گردد و مجدداً با او رابطه جنسی برقرار کند. زمانی که متوجه می‌شود که اسپنسر با دختر جدیدی وارد رابطه شده، سعی می‌کند رابطه با اسپنسر را از سر بگیرد، ایدن که طاقتش به سر آمده در میان دعوا می‌گوید: «هروقت که عشقت می‌کشه و راحتی همجنسگرایی، به من که می‌رسی دگرجنسگرا میشی؟!»
این سخن از جانب پسری که اشلی عاشقش بوده است، برای اشلی بسیار توهین آمیز است.
از دیگر مصادیق دوجنسگراستیزانه و توهین آمیز در این سریال، سخنان “کایلا” خواهر ناتنی اشلی است که در قسمت یازده فصل سوم مطرح می‌شود. اشلی و کایلا هردو وارد عرصه موسیقی شده اند و به همین دلیل بسیار در کانون توجهات قرار گرفته‌اند. زمانی که کایلا مست می‌کند و حرف‌های نامناسبی می‌زند، شخصی از حرف‌های او فیلم‌برداری می‌کند و برای بی‌اعتبار کردن اشلی و کایلا ویدئو را روی اینترنت قرار می‌دهد. کایلا در این ویدئو می‌گوید: «و حالا از اشلی، اشلی رو عاشقشم. عشق همجنسگرایانه منظورم نیست بالاخره ما باهم خواهریم ولی هیچی جلودارش نیست. اون یه فاحشه تموم عیاره. هاهاهاا…شوخی کردم بابا… نه حالا واقعاً یه جوراییه، دوست دختر داره، دوست پسر داره، دوست روز مبادا داره… قسم می‌خورم با تهیه کننده برنامه هامون ریختن رو هم و… مطمئنم! »

اشلی از همه جهات مورد آزار و رفتارهای تبعیض آمیز دوجنسگراستیزانه قرار می‌گیرد و گرایش جنسی او نادیده گرفته می‌شود. از سویی دوست دخترش به او بدبین و شکاک است، از سویی دیگر دوست پسرش به او توهین می‌کند و باور ندارد که اشلی دوستش دارد و در نهایت از سوی خواهرش فاحشه خطاب می‌شود و ویدئو این صحبت‌ها در اینترنت پخش می‌شود. این در حالی است که خواهر او نه تنها روابط متعدد همزمان با مردان دارد، بلکه در مواردی این روابط همزمان را از شرکای جنسی‌اش پنهان می‌کند.
در نهایت در این مجموعه تلویزیونی که توجه ویژه ای به همجنسگراستیزی شده است و آشکارا همجنسگراستیزی را مورد انتقاد قرار می‌دهد، توجهی به دوجنسگراستیزی نشده است. مساله ای که اشخاصی مانند اشلی را تحت فشاری مضاعف قرارمی‌دهد.
شناسنامه‌ی سریال
بازیگران
گابریل کریستین: اسپنسر کارلین
ماندی ماسگریور: اشلی دیویس
مت کوهین: آیدمن دنیسون
میو کویین‌لن: پائول کارلین
کریس هانتر: گلن کارلین
images

سقوط آزاد




شورش عشق در قلب پلیس ضدشورش
نام انگلیسی: Free Fall
نوشته‌ی مجید خانی
فیلم سقوط آزاد[1] ساخته‌ استفان لاکانت[2] و محصول ۲۰۱۳ کشور آلمان است که روایتگر داستان دو پلیس مرد در یگان ضدشورش است که به هم دل می‌بازند؛ در این یادداشت مروری خواهیم داشت بر این فیلم سینمای کوییر.
فیلم‌های داستانی (غیرمستند) سینمای کوییر را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: اول؛ فیلم‌هایی که به جنبش‌های دگرباشان جنسی[3] می‌پردازد که از مشهورترین آنها می‌توان به میلک[4] و جدیدترین از این نوع، غرور[5]، اشاره کرد. دوم؛ فیلم‌هایی هستند که داستان عموماً تلخ و دراماتیک زندگی دگرباشان را روایت می‌کنند.[6] کوهستان بروکبک[7]، روایتگر عاشقی دو مرد همجنس‌گرا در آمریکای دهه‌ی ۱۹۶۰، شناخته‌شده‌ترین فیلم در این زمینه است. گفته شده فیلم جدید کارول[8] همتای لزبین آن فیلم است[9] و فیلم «سقوط آزاد» که در اینجا قصد معرفی و بررسی آن را داریم همتای آلمانی فیلم آمریکایی «کوهستان بروکبک» است[10].
در این نگاشته در ابتدا خلاصه‌ای از داستان فیلم ارائه شده و سپس سه نکته پیرامون این فیلم که به نظرم جذابیت داشته است را می‌آورم. البته لازم به یادآوری است که این نگاشته نقد و بررسی یک فیلم از دیدگاه یک کارشناس سینما نیست و تنها نگاهی است از منظری دگرباشانه به فیلمی دگرباشانه.
خلاصه‌ی داستان فیلم[11]
مارک بروگمن[12] (با بازی هانو کوفلر[13]) افسر جوانی است که در حال آموزش برای یگان ضدشورش[14] است. او در دانشگاه پلیس تلاش می‌کند که در تربیت بدنی از همتایانش جا نماند. مارک در ابتدا دوست ندارد با کای انگل[15] (با بازی ماکس ریملت[16]) هم‌اتاق مغرور و از خودراضی‌ش در دانشکده باشد. آنها یک مواجه‌ فیزیکی در هنگام تمرینات آموزشی با هم دارند اما بعد از آن مارک بابت رفتار تهاجمی‌اش از کای عذرخواهی می‌کند و با یکدیگر دوست می‌شوند. آن‌ها هر روز با هم به دویدن می‌روند و در خلال یکی از این دویدن‌ها وقتی می‌خواهند سیگاری به هم تعارف کنند کای، مارک را می‌بوسد گرچه می‌گوید این فقط یک شوخی بوده است. مارک که شگفت‌زده مایل به ادامه‌ تمرینات ورزشی با او نیست، به اصرار کای تنهایی به تمرینات ادامه می‌دهد.
در روزهای بعد مارک انگار در فکر آن بوسه در بهت و ناباوری است. یک بار دیگر وقتی مارک در جنگل آشفته مشغول دویدن است؛ کای ناگهان خود را با سرعت به او می‌رساند و معاشقه‌ای را آغاز می‌کند گرچه در ابتدا مارک تلاش برای برقراری رابطه جنسی را با کمی مقاومت پذیرا شده و برای مدتی کوتاه تسلیم کامجویی کای می‌شود اما خیلی زود بر دست‌پاچگی‌اش غلبه کرده و دوان دوان از او دور می‌شود؛ گویی از امر مهیبی می‌گریزد.
گرچه مارک، تلاش می‌کند از کای پرهیز کند اما به زودی کای به یگان پلیس وی منتقل می‌شود و او متوجه می‌شود نادیده گرفتن کای بسیار دشوار است. سرانجام کای بواسطه‌ یک همکار به سالن بولینگ می‌رود جایی که مارک و خانواده‌اش مشعول بازی هستند و به بتینا[17]، دوست‌دختر طولانی مدت و حامله‌ مارک، معرفی می‌شود، بتیتا و مارک به تازگی به نزدیکی خانه پدر و مادر مارک اسباب‌کشی کرده‌اند تا زندگی مشترک‌شان را آغاز کنند.
اگرچه مارک تلاش می‌کند به بتینا متعهد بماند و کای را فراموش کند اما نمی‌تواند احساساتش را نادیده بگیرد و سرانجام به جاده‌ای که همیشه با کای ورزش می‌کرده است باز می‌گردد جایی که کای منتظر اوست؛ آن دو در زیر باران با هم سکس می‌کنند. هنگامی که در ماشین نشسته‌اند و منتظرند لباس‌هایشان خشک شود کای به مارک می‌گوید که از آن لذت برده است. این دیدار باعث می‌شود مارک دیر به تمرینات دوران حاملگی بنینا (تمریناتی که یه زنان در دوران حاملگی برای زایمان راحت‌تر می‌دهند) برسد و این شک او را در مورد کارهای مارک افزایش می‌دهد. مارک روابط صمیمانه‌اش با کای را ادامه می‌دهد و به بهانه‌ی شیفت شب با او وقت می‌گذراند و کای کلید آپارتمانش را به او می‌دهد. در این حین مارک متوجه می‌شود که کمتر می‌تواند با بتینا رابطه جنسی داشته باشد که آن را با حاملگی بتینا توجیه می‌کند.
بعداً مارک و کای به یک «گی بار» می‌روند جایی که مارک از اکستازی (روان‌گردان) استفاده می‌کند. فردا صبح، ضمن اینکه بتینا تقاضای سکس مارک را رد می‌کند از او می‌پرسد که آیا پای زن دیگری در میان است؟ که مارک پاسخ منفی می‌دهد. بتینا، در حالی که مارک مشغول اصلاح صورت خود است به سراغ گوشی مارک می‌رود اما چیزی مشکوکی نمی‌بیند جز تماس‌هایی از کای.
بتینا پسری به دنیا می‌آورد و مارک تلاش می‌کند کای را از زندگی‌اش بیرون کند. کای با ماشین او را دنیال کرده و در جاده متوقفش می‌کند و از او می‌پرسد: چرا این روزها با او تماسی نداشته است؟ مارک پاسخ می‌دهد که نمی‌تواند دوست دختر و بچه‌اش را رها کند و هر چه بین آنها بوده تمام شده است. کای به او می‌گوید: بپذیر که گی هستی که مارک مشتی به او می‌زند و می‌گوید که رابطه آن‌ها برای او مربوط به قبل و اتفاقی بوده و می‌خواهد که تنها باشد. بعداً او به بتینا می‌گوید که احساس می‌کند دارد خفه می‌شود.
مارک در دانشکده متوجه می‌شود که کای در باری پیدا شده که یگانش به آن حمله کرده است. او به آپارتمان مارک می‌رود و دوباره شگفت‌زده می‌شود وقتی کای به او می‌گوید که حمله هفته‌ها پیش طرح‌ریزی شده بود. مارک به کای می‌گوید که از او نخواسته بود که به زندگی‌اش بیاید و زندگی او را تلخ کند و او را متهم می‌کند که به بار رفته است تا مرد دیگری پیدا کند و با او بخوابد. کای، مارک را یک خودخواه خطاب می‌کند که فقط به فکر خودش است و هرگز عاشقش نبوده است. کای به مارک می‌گوید که او را دوست دارد و هرگز با کسی دیگری نخوابیده است. مارک تلاش می‌کند که آپارتمان کای را ترک کند که خودش را در آغوش کای می‌یابد.
کای به دنبال یک اهانت جنسی همجنس‌گراهراسانه توسط افسر همکارش، لیمپینسکی[18]، با او درگیر می‌شود و وقتی مارک تلاش می‌کند آن دو را از هم جدا کند ضربه‌ای به صورتش می‌خورد. وقتی کای مارک را در بیمارستان ملاقات می‌کند، مارک به او می‌گوید که آنجا را ترک کند قبل از آنکه مادرش از راه برسد، وقتی که آن دو مشغول یک بوسه‌ی پراحساسند، مادر مارک از راه می‌رسد و ماجرا را می‌بیند. مارک به دنبال مادرش می‌دود و با هم در ماشین صحبت می‌کنند. او به مارک می‌گوید که او و پدرش او را بزرگ نکرده‌اند برای چنین چیزی. مارک خجالت‌زده و ناراحت، تنها به خانه بازمی‌گردد.
بعداً وقتی کای به دعوت بنینا به یک مهمانی دوستانه (دور همی[19]) می‌آید با پدر و مادر مارک مواجه می‌شود که به او می‌گویند از پسرشان دور بماند تا او بتواند به زندگی جدیدش برسد. کای به آن‌ها می‌گوید که عاشق پسرشان است، که مادر مارک را شوکه می‌کند. مارک که اینها را می‌شنود از او خواهش می‌کند که آنجا را ترک کند.
مارک، کای را در آپارتمانش می‌بیند تا کبودی صورت کای بعد از مشاجره با لیمپینسکی را ببیند و به او توصیه می‌کند به یگان دیگری برود تا از خودش حفاظت کند، و کای از او در مورد آینده‌ی رابطه‌شان می‌پرسد. مارک کلید آپارتمان او را بر‌می‌گرداند و آنجا را ترک می‌کند. وقتی به خانه خودش نزد بتینا برمی‌گردد، بتینا در حال جمع کردن وسایلش است تا با پسرش آنجا را ترک کند، او فهمیده است که مارک در مورد شیفت‌های شب‌کاری به او دروغ گفته است و از او در مورد رابطه‌اش با کای می‌پرسد؟ مارک هنوز نمی‌خواهد به رابطه‌اش با کای اعتراف کند و بتینا هم به او می‌گوید که نمی‌خواهد حقیقت را بفهمد و تلاش‌های مارک برای ماندن بتینا بی‌نتیجه است. مارک تلاش می‌کند او را در خانه فرانک[20] (دوست و همکار مارک) ببیند و به رابطه‌اش با کای اعتراف کند. بتینا از او می‌پرسد که آیا او گی است؟ و وقتی مارک جواب می‌دهد نه! بتینا می‌پرسد: پس او چی هست؟
سرانجام بتینا با پسرشان به خانه‌اش بر می‌گردد اما فاصله آشکاری میان آنها است که اوج آن حمله‌ عصبی بتینا در حمام به مارک است. مارک تلاش می‌کند کای را در آپارتمانش ببیند اما آنجا را خالی می‌یابد، کای از آنجا رفته است، همچنین یگان را بدون گفتن حتی یک کلمه، ترک کرده است.
هنگامی که لیمپینسکی تلاش می‌کند به مارک در مورد رابطه‌اش با کای کنایه بزند، مارک او را می‌بوسد و او را دست می‌اندازد که باعث می‌شود لیمپینسکی به او حمله کند. فرانک شاهد این ماجراست و اشاره می‌کند که لیمپینسکی می‌تواند از آنجا برود. مارک، غمگین و ناراحت تنها به گی بار می‌رود و گرچه بدنبال یک رابطه جنسی با مرد دیگری است اما او را پس می‌زند. وقتی به خانه برمی‌گردد. بتیتا و مارک به هم اعتراف می‌کنند که رابطه‌شان مانند گذشته نخواهد شد. فیلم در حالی تمام می‌شود که مارک در حال دویدن با همکارانش در دانشکده است، صحنه‌ای که فیلم با آن آغاز شده بود، او آنها را پشت سر می‌گذارد و تنها به پیش می‌رود برخلاف ابتدای فیلم که از دویدن جا مانده بود.
شناسنامه‌‌ی فیلم:
shen
بازیگران:
هانو کوفلر             مارک بروگمن
ماکس ریملت         کای انگل
آتیلا بورلان            ورنر برندت
کاترینا اسکاتلر      بتینا بیشاف
images
دوراهی‌های اخلاقی و ستیز با واقعیت
فبلم به خوبی بیانگر یک معمای اخلاقی است که مارک در آن گرفتار آمده است، او در آستانه‌ بچه‌دار شدن و به صورت اتفاقی و با قرار گرفتن کای در میانه‌ی راه زندگی‌اش به این حقیقت پی می‌برد که نمی‌تواند یک زن را مانند یک مرد دوست داشته باشد، یا لااقل این مرد خاص را از دوست دخترش بیشتر دوست دارد. مشکلی که دو شخصیت فیلم کوهستان بروکبک، و با شدت بیشتری انیس، هم با آن درگیر بودند، مشکلی که برای جامعه‌ همجنس‌گرای ایرانی خصوصاً در خانواده‌های سنتی و مذهبی و در شهرهای کوچک مشکل آشنایی است.[21] انسان‌های دگرباشی که به هر دلیلی از جمله ناآگاهی یا اطلاعات غلط، هوموفوبیا، اجبار جامعه و خانواده و… ازدواج می‌کنند و گاه دارای فرزند می‌شوند اما و هزار اما که هرگز نمی‌توانند حس حقیقی خود را فراموش کنند و با نادیده بگیرند.
مارک نماینده همه‌ همجنس‌گرایانی است که پیش از آنکه که گرایش جنسی خود را بشناسند و یا با شناخت آن و نادیده گرفتن آن همسر جنس مخالف و پدر/مادر می‌شوند و ناگهان این گرایش و حس شورش می‌کند و زندگی‌شان را پر تلاطم می‌کند[22]، و نباید فراموش کنیم این مشکل در مورد زنان همجنس‌گرا (لزبین‌ها) با شدت بیشتری مطرح است چون در حالی که پسرها از همان سنین بلوغ متوجه گرایش جنسی خود می‌شوند اما دخترها تا سنین بالاتر هم کمتر متوجه این نکته می‌شوند و وقتی متوجه شوند که ازدواج کرده‌اند و بچه هم دارند.[23]
با دیدن این فیلم و سرنوشت مارک، دوباره این پرسش‌ها به ذهنم هجوم آوردند: در شرایطی مانند آنچه مارک در آن گرفتار بود آیا باید به سادگی و با گفتن ابنکه چون یک فرد وارد یک قرارداد (= ازدواج) شده است، هر چند برخلاف گرایش جنسی‌اش، و از آنجا که خیانت در روابط زناشویی غیراخلاقی است[24]، بنابراین باید خویشتن‌داری کنند؟ آیا سرکوب گرایش جنسی خیانت نیست آن هم خیانت به خود؟ خیانت به خود غیراخلاقی‌تر است یا خیانت به دیگری؟ آیا کنش جنسی برخلاف گرایش جنسی که به احتمال زیاد مستلزم نوعی نقش بازی کردن و «خود نبودن» است یک دروغگویی رفتاری به طرف مقابل نیست؟ در شرایطی که به دلایلی چون ناآگاهی و همجنس‌گراهراسی و… امکان گفتن حقیقت به طرف مقابل نیست راه‌حل اخلاقی ماجرا چیست؟
حال اگر زن باشی و در جامعه‌ای چون ایران زندگی کنی چه خود همجنس‌گرا باشی و چه همسرت شدت این مشکل چند برابرمی‌شود. چون از طرفی زنان از نظر اقتصادی و مالی وابستگی زیادی به همسران دارند و اگر خود همجنس‌گرا باشند سخت است که از همسرشان جدا شوند. هم اگر همسرشان همجنس‌گرا باشد جدایی وی از او برایشان هزینه زیادی دارد. این به جز هزینه‌های عاطفی‌ای است که دو طرف ماجرا باید پرداخت کنند (درست است که یکی از طرفین عشق اروتیک به دیگری ندارد اما این دلیلی نمی‌شود به او وابستگی عاطفی هم نداشته باشد). حالا باید فرض کنیم که فرزند یا فرزندانی هم در این بین وجود دارند و مطمئناً در جامعه نرسالار ایران که حمایت یک مرد از یک خانواده را ضروری کرده است و خانواده تک‌والدینی و تربیت فرزند بصورت تک‌والدی دشوار است؛ راه‌حل ماجرا و سرنوشت این فرزندان چیست؟ آیا می‌شود گفت به صرف اینکه این فرزند ناشی از اشتباه ما به این دنیا آمده است باید پدر یا مادر زندگی خود را برای او تباه کنند و به خاطر آینده او بسوزند و بسازند؟ و آیا مگر می‌شود ساختن وقتی در میانه آتش می‌سوزی؟
به نظرم پاسخ به این پرسش‌ها با در نظر افراد مختلفی که با این درد و رنج زیسته‌اند و شنیدن داستان پررنجشان امکان‌پذیر است نه اینکه فیلسوف اخلاقی که احتمالاً دگرجنس‌گرا[25] هم هست و دستی از دور بر آتش دارد درباره این مسئله دشوار ابراز نظر کند. باید حداقل ده‌ها و صدها داستان غم‌آلود و درد و رنج جانکاه زندگی کسانی که این درد را چشیده‌اند و با تمام وجود لمس کرده‌اند شنیده شود تا بتوان به داوری درست اخلاقی در این مورد رسید. و چه خوب است که فعالان حقوق دگرباشان کمپینی در جهت اطلاع‌رسانی و کمک به افرادی که در چنین شرایطی زندگی می‌کنند، از طریق اطلاع‌رسانی انجام دهند.
هم‌جنس‌گرایی مردانه و فروپاشاندن مرزهای زنانگی و مردانگی
در جایی خوانده بودم که یکی از ویژگی‌های فیلم بروکبک این است که در فضای فیلم‌های وسترن که کاملاً مردانه است روایتگر یک عشق اروتیک و همجنس‌خواهانه بین دو گاوچران است آن هم در سال‌ها دهه‌ ۱۹۶۰ میلادی. فیلم سقوط آزاد هم دقیقاً همین چنین ویژگی‌ای را داراست.
دو شخصیت اصلی فیلم دو مرد قوی هیکل هستند که همه ویژگی‌های یک مرد که یک جامعه نرسالار که مرزهای نعریف شده‌ قاطعی برای زنانگی و مردانگی است، را دارا هستند. آنها در محیط خشن و مردانه‌ای هم کار می‌کنند، در پلیس و آن هم به صورت مشخص یگان ضد شورش.
به نظرم تصویر کردن این دو شخصت خیلی هوشمندانه بوده است چون به راحتی این تصور بسیار غلط اما رایج و عامیانه را به چالش می‌گیرد که زنانگی در مردان و به طبع آن ظرافت و ضعف بدنی و آنچه که صفات رنانه‌اش می‌خوانند دلیل همجنس‌گرا بودن است.[26] روشن است کسانی که چنین تصوراتی دارند مرتکب دو اشتباه شده‌اند: نخست آنکه ترانس‌سکچوال[27] را با همجنس‌گرایی مردانه (گی) اشتباه گرفته‌اند. در حالی که ترانس‌سکچوال یا تراجنسی بودن امری مرتبط با هویت جنسی و جنسیت[28] است و همجنس‌گرایی امری مرتبط با گرایش جنسی.[29] نسبت میان این دو عموم‌وخصوص من‌وجه است بدین معنی که برخی ترانس‌ها مانند کسانی که با بدن مرد دنیا آمده‌اند اما ذهنیت زنانه دارند می‌توانند هم‌جنس‌گرا یا دگرجنس‌گرا باشند، اما یک مرد همجنس‌گرا فردی است که چه از نظر فیزیکی و جه از نظر ذهنی مرد است و دوست دارد با یک مرد مانند خودش هم رابطه جنسی بگیرد.
دومین خطای کسانی که چنین تصوراتی را دارند این است که آنها تنها همجنس‌گرایان مرد با نقش جنسی بات، با همان لفظ توهین‌آمیزی که خطابشان می‌کنند (کونی)، را همجنس‌گرا تصور می‌کنند، در حالی که در بین همجنس‌گرایان نقش‌های جنسی متفاوت و متنوعی وجود دارد.
در هر صورت انتخاب دقیق و سنجیده‌ این دو شخصیت در این فیلم به راحتی این تصورات را به چالش کشیده است، دو مرد قوی که با هر استانداردی بسنجیم خصوصاً با استانداردهای جامعه‌ نرسالار کاملاً مرد هستند اما درگیر روابط عاطفی و عمیق عاطفی/اروتیک با یکدیگر می‌شوند؛ پلیس‌های ضدشورشی که توان کنترل شورش عشقی که شاید به نظر نرسالاران «زنانه» باشد را ندارند.
در پایان این قسمت لازم به یادآوری است که همجنس‌گرایی مردانه به دلیل در هم نوردیدن مرزهای زنانگی و مردانگی و نقش‌هایی که از پیش فرهنگ نرسالار برای زن و مرد تعریف کرده است بیش از لزبین فمنیسم[30] در جنبش آزادی زنان می‌تواند نقش مثبت داشته باشد چنان‌که این جنبش یکی از متحدان جنبش زنان بوده و هست.
مارک؛ همجنس‌گرا یا دوجنس‌گرا[31]؟
یکی از پرسش‌های که شاید برای بسیاری از غیردگرباشان پیش بیاید این است که مارک، هم‌جنس‌گرا بود و یا دوجنس‌گرا؟ باید گفت فیلم هیچ ارجاعی به گذشته مارک نمی‌دهد تا ما متوجه شویم که مارک پیش از این از حس خود بی‌خبر بوده است یا نه؟
برخلاف فیلم کوهستان بروکبک که با ارجاعی به گذشته انیس متوجه می‌شویم که او همجنس‌گراست، گرچه همجنس‌گراهراس هم هست. بنابراین با قاطعیت نمی‌توان در مورد مارک حکمی صادر کرد. اما با قاطعیت می‌توان گفت صرف داشتن رفتار جنسی مارک که هم با همجنس هم با جنس مخالف بود را نمی‌توان دلیل بر دوجنس‌گرا بودن او بدانیم چنان که در مورد هیچ کسی نمی‌توان چنین قضاوتی کرد چه اینکه رفتار جنسی[32]به هیچ‌وجه تعیین کننده‌ گرایش جنسی نیست.[33]
البته که باید با نظریه کوییر[34] هم‌آوا شد که خط‌کشی‌های صُلب و سخت بین زنانگی و مردانگی و همجنس‌گرا و دگرجنس‌گرا وجود ندارد.
محدودیت‌های نمایش اروتیسم مردان همجنس‌گرا
در اینجا نمی‌خواهم وارد مباحث درازدامن تفاوت بین اروتیسم و تصویر کردن صحنه‌های اروتیک و تفاوت آن با پورنوگرافی شوم و حتی نمی‌خواهم پیشاپیش با جدا کردن یکی از دیگری یکی را فراتر بنشانم و دیگری را فروتر اما به هر قاعده و میزانی که بسنجیم اروتیسم و صحنه‌های اروتیک موجود در این فیلم را نمی‌شود از مقوله پورنوگرافیک دانست و تمام آن‌ها حتی به مرزهای پورنوگرافی، اگر مرزی برای آن قائل باشیم، نزدیک هم نشده‌اند.
در این فیلم هم صحنه‌های معاشقه و رفتارهای حنسی همجنس‌گرایانه (مارک با کای) به تصویر کشیده شده است و هم صحنه‌های رفتارهای دگرجنس‌گرایانه (مارک با بتینا).
ارتباط جنسی مارک با یتینا از ابتدا تا انتهای فیلم چون دماسنجی نشان از تحولات مارک دارد، مارک هر چه با حرارت بیشتری به کای نزدیک می‌شود نسبت به بتینا سردتر و سردتر می‌شود. بعد از اولین بوسه کای، به بهانه‌ شریک شدن سیگار، ببینده وارد خلوت مارک و بتینا می‌شود که سکس خوبی دارند و به خاطر حامله بودن بتینا قدری با احتیاط عمل می‌کنند. یا شوخی آن دو با هم در حمام و دنبال کردن همدیگر تا اتاق خواب که نشانگر رابطه جنسی مطلوب این دو است. اما بعد از آن که ماجراهای مارک و کای بالا می‌گیرد و با هم سکس می‌کنند دیگر شاهد یک رابطه جنسی موفق مارک و بتینا نیستیم چنان که بعد از اینکه مارک و کای در خلوت خانه کای سکس دارند تقاضای بتینا برای کامجویی از مارک بی‌پاسخ می‌ماند. و در ادامه حتی شاهد درگیری هنگام کامجویی یکی از طرفینیم که دو بار در فیلم اتفاق می‌افتاد.
اما در مورد اروتیسم همجنس‌گرایانه این فیلم باید گفت اولین تماس مارک و کای بوسه‌ای است که کای از مارک در هنگام تعارف کردن سیگار می‌گیرد و دومین آن وقتی است که مارک به تنهایی و آشفته از فکر بوسه اول در جنگل مشغول دویدن است و کای به سرعت ناگهان به او می‌رسد و او را تحریک می‌کند که با فرار مارک به پایان می‌رسد.
تماس جنسی بعدی این دو که پس از کشاکشی نسبتاً طولانی مارک با خودش و بسیار رمانتیک و در زیر باران انجام می‌شود. کای در زبر باران، و در همان جاده‌ای که همیشه می‌دویدند، منتظر مارک است و مارک می‌آید کمی تردید هنوز با اوست و قدری در ماشین منتظر می‌ماند اما شورش عشق کار خود را می‌کند. مارک به طرف ماشین کای می‌رود، کای ایستاده در کنار ماشین منتظر اوست، قدری به هم نگاه می‌کنند و آغاز بوسه‌هایی که مارک ناگهان بوسه‌ها را آغاز نشده پایان می‌دهد و کای را برمی‌گرداند؛ کای رضایتمندانه تسلیم است که: «او به بدو محتاج بود و وی به او مشتاق شد[35]».
بلاخره کوشش‌ها و شیطنت‌هایش برای رام کردن سرکشی‌های معشوق نتیجه داده است و صید دیروز چو صیاد آماده تا کامی بگیرد؛ در این صحنه کای کاملاً آرام است و به مارک که سرآسیمه است کمک می‌کند تا بخشی از تنش را در تن خود داشته باشد. بعد که دوباره دوربین به سراغ آنها می‌رود وقتی است که با تن عریان در ماشین نشسته‌اند و منتظر خشک شدن لباس‌هایشان است مارک گویی کمی شرمنده است، شرمی که برای فردی چون مارک طبیعی است، اما کای، شخصی که با خودش و حس خودش کنار آمده است و لحظاتی پیش از معشوق کامکار شده است، ابراز لذت و رضایت می‌کند.
گرچه به سختی بتوان پذیرفت که سکس مقعدی به این سرعت و بدون ایجاد آمادگی در شریک جنسی انجام شود.
ارتباط جنسی بعدی کای و مارک که در فیلم تصویر شده است در خلوت خانه کای هست و بخوبی و روشنی وارد کشاکش‌های اروتیک تن‌های عریان آن‌ها می‌شود. گرچه احتمالاً به دلیل اینکه فیلم گی هست و عموم مردم دگرجنس‌گرا و احتمالاً همجنس‌گراهراس به استقبال تصاویر سکس دو مرد نمی‌روند، کارگردان نتوانسته است مانند فیلم «آبی گرمترین رنگ[36]» که اولین سکانس جنسی بین دو دختر را ده دقیقه طول داده، و فیلمبرداری‌اش هم ده روز طول کشیده است[37]، صحنه‌های سکس این دو را طولانی‌تر کند و این تصاویر چیزی کمتر از یک دقیقه از این فیلم صد دقیقه‌ای است.
شاید در آینده‌ای نزدیک با کمرنگ شدن هوموفوبیا شاهد آن باشیم که اکثریت جامعه که دگرجنس‌گرا هستند دیدن چنین صحنه‌هایی را تاب آورد و لطافت عاشقانه این روابط را درک کنند.
دفعه بعد که دوربین به خلوت آن‌ها وارد می‌شود آن‌ها با تنی عریان کنار هم نشسته‌اند و سیگار می‌کشند، درست قبل از سکانسی که فرزند مارک متولد می‌شود و این رابطه به سردی می‌گراید. از این بیشتر کارگردان وارد رابطه حنسی این دو نمی‌شود گرچه تصاویری لطیف از بوسه‌ها و اشک‌های عاشقانه و ظریف را می‌بینیم.
فرجام سخن
شنیده‌ها حاکی از آن است که این فیلم قسمت دومی هم دارد و نگارنده بی‌صبرانه منتظر ساخته شدن و دیدن قسمت دوم این فیلم است و اگر می‌خواست به کارگردانش برای ساختن قسمت دوم توصیه‌ای بکند این بود که در قسمت دوم هم نقبی به گذشته مارک بزند و هم نگاهی به آبنده مارک که با این حس تازه کشف شده چه خواهد کرد؟ و حال که مجبور است بین خود و همسر و فرزندش یکی را انتخاب کند چه خواهد کرد.
در ابتدای فیلم، هنگام تمرینات دانشکده، کای پیشتاز است و تلاش مارک برای رسیدن و پشت سرگذاشتن او ناکام می‌ماند و در انتها مارک پیشتازی می‌کند اما بدون کای، امیدوارم روزی این دو و هزاران مثل این دو در زندگی دوشادوش هم قدم بزنند.

پانویس
[1] Free Fall/Freier Fall
اطلاعات این فیلم در پایگاه اطلاعات فیلم‌ها را در این لینک و سایت رسمی این فیلم به زبان انگلیسی را در این لینک ببینید.
[2] Stephan Lacant
[3] LGBTI (Lesbian, Gay, Bisexual, Transsexual, Intersexual)
[4] Milk
این فیلم ساخته‌ی گاس ون سنت (Gas Van Sant) و محصول ۲۰۰۸ کشور آمریکاست اطلاعات این فیلم را از اینجا ببینید.
[5] Pride
این فیلم ساخته‌ی متیو وارکوز (Mathew Wachus) و محصول مشترک بریتانیا و فرانسه (۲۰۱۳) است؛ اطلاعت این فیلم را در این لینک ببینید.
[6] البته فیلم‌های طنزی هم در این مورد وجود دارند که برای نمونه می‌توان به فیلم «عاشقتم! فیلیپ موریس» (I love you Phillip Morris) ساخته‌ی گِلن فیکارا (Glenn Ficarra) و جان رِکوآ (John Requa) و محصول 2009 کشور آمریکا، اشاره کرد. اطلاعات مربوط به آن را در این لینک ببینید.
[7] Brokeback mountains
این فیلم ساخته‌ی انگ لی (Ang Lee) و محصول ۲۰۰۵ کشور آمریکاست اطلاعات مربوط به این فیلم را در این لینک و تریلر آن را از اینجا ببنید.
[8] Carol
این فیلم ساخته‌ی تاد هینس (Todd Haynes) و محصول ۲۰۱۵ کشور آمریکاست اطلاعات آن را در این لینک ببینیید.
[9] این ادعای ائئن گلایبرمن است برای دیدن مقاله او که به فارسی ترجمه شده و همچنین گزارشی از فیلم کارول اینجا را ببینید.
[10] در تریلر این فیلم با زیرنویس انگلیسی این ادعا طرح شده است که آن را می‌توانید در اینجا ببینید.
[11] خلاصه‌ی داستان این فیلم براساس خلاصه‌ای است که در ویکی پدیای انگلیسی (اینجا) موجود بوده که بوسیله‌ی نگارنده ترجمه و به صورت اندکی اصلاحات و اضافاتی در آن اعمال شده است. این خلاصه کل داستان فیلم را بیان کرده است و به همین دلیل کسانی که این فیلم را ندیده‌‌اند و دوست ندارند داستان فیلمی را پیش از تماشا کردن بدانند توصیه می‌کنم این خلاصه و این یادداشت را نخوانند.
[12] Mark Borgman
[13] Hanno Koffler
[14] در فارسی معمولاً می‌گوییم یگان ضد شورش در حالی که معادل انگلیسی آن یگان کنترل شورش (riot control unit) است و این تفاوت دو دیدگاه دموکراتیک و اقتدارگرا را می‌رساند که یکی شورش را کنترل می‌کند و دیگری سرکوب.
[15] Kay Engel
[16] Max Riemelt
[17] Bettina
[18] Limpinski
[19] Get-together
[20] Frank
[21] شاید ناآگاهی انیس و جک در فیلم بروکبک در دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ میلادی از گرایش جنسی‌شان کاملاً به جا باشد اما آیا در جامعه‌ی آلمان آن هم در سال ۲۰۱۳ هم پذیرفته است؟ واگر این مسئله در جامعه آلمان که من هنوز شناخت اندکی از آن دارم وجود دارد چه انتظاری می‌رود از جامعه‌ی هوفوبیا‌زده‌ی ایران که بسیاری فرار کنند از حس‌شان و به دامگه ازدواج با یک دگرجنس خود بیفتند و تا آخر رنج بکشند و رنج بدهند!
[22] برای من این مشکل، بسیار آشنا بود، و به همین دلیل هم این فیلم جذاب، افراد زیادی در ایران می‌شناسم که سرنوشتی مشابه مارک داشته و دارند. از میان افراد شناخته شده همجنس‌گرا که تن به ازدواج با غیرهمجنس داده‌اند هم می‌توان به محمد خردادیان، رقصنده ایرانی، اشاره کرد که در مصاحبه‌ای تلویزیونی می‌گوید عاشق مردی بوده است و او بدو گفته است که «که اگر ازدواج کنی من را یادت میره» این مصاحبه را می‌توانید در این لینک ببینید.
[23] برای نمونه به مصاحبه خانم ساقی قهرمان، شاعر و فعال حقوق دگرباشان جنسی، مراجعه کنید که می‌گویند برای مدت‌ها با دختری بودند اما فکر می‌کرده‌اند باید برادر او را دوست داشته باشند. البته ایشان دلیل این امر را علاوه بر ناآگاهی، دوجنس‌گرا بودن خودشان هم می‌دانند. این مصاحبه را در این لینک ببینید.
[24]برای دیدن یک نمونه از بررسی اخلاقی مسئله‌ی «خیانت» در زبان فارسی به مقاله آرش نراقی با عنوان «ملاحظاتی اخلاقی پیرامون خیانت در روابط زناشویی» که در این لینک قابل دسترس است مراجعه کنید.
[25] Heterosexual
[26] فرهنگ هلاکویی جامعه شناس و روانشناس هم چنین اشتباهی را مرتکب شده است صحبت‌های او را در این لینک ببینید.
[27] Transsexual
[28] Gender
[29] Sexual orientation
[30] Lesbian Feminism
لزبین فمنیسم به عنوان ایدئولوژی سیاسی ذیل فمینیسم معتقد است از آن‌جا که رابطه جنسی زنان با مردان موجب سلطه و تسلط مرد بر زن است زنان باید به رفتار جنسی با یکدیگر مبادرت کنند صرف ‌نظر از این‌که گرایش جنسی به مردان دارند یا به زنان.
[31] Bisexual
[32] Sexual behavior
[33] از دوستی شنیدم که دو شخصیت فیلم کوهستان بروکبک را دوجنس‌گرا می‌دانست وقتی دلیلیش را پرسیدم می‌گفت چون آنها ازدواج کردند و رابطه جنسی با همسرانشان داشتند باید قاطعانه گفت که رفتار جنسی به هیچ وجه نشانه گرایش جنسی نیست و دوماً بسیاری از همجنس‌گرایان در جوامع بسته (مانند زمانی که فیلم در آن می‌گذرد) مجبور می‌شوند تن به ازدواج بدهند و یا به دلیل هوموفوبیا و مبارزه‌ای که در دورن خود با این پدیده می‌کنند، ازدواج می‌کنند. و البته هیچ دلیلی وجود ندارد که یک همجنس‌گرا نتواند رابطه جنسی با جنس مخالف بگیرد و یا بالعکس چنان که در عالم واقع بسیاری را دیده‌ایم و اینکه اگر صرف رفتار جنسی را دلیل بر گرایش بگیریم باید تعداد همجنس‌گرایان با حداقل دوجنس‌گرایان جامعه خیلی بیشتر از اینها باشد و از حالت اقلیت دربیاند، خصوصاً در جوامعی مثل ایران که به دلیل تفکیک جنسیتی و دسترس پذیری کمتر به زنان تجربیات رفتار جنسی بین همجنس‌ها، خصوصاً در سال‌های اولیه بلوغ، پدیده نادری نیست.
[34] Queer Theory
[35] اشاره به بیتی از حافظ: «سایه معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد / ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق شد»
[36] Blue is the warmest color
این فیلمی ساخته‌ی عبدالطیف کشیش و محصول ۲۰۱۳ کشور فرانسه است و نام اصلی آن به فرانسوی «زندگی ادل» است اطلاعات مربوط به این فیلم را در این لینک ببینید.
[37] مجموعه‌ای از نقدها به این فیلم و که واکنش‌ها به سکانس‌های جنسی در این را هم شامل می‌شود را به زبان فارسی در این لینک ببینید.

همه چیز درباره‌ی ای



نام انگلیسی: ALL ABOUT e

ای یک دی‌جی لزبین سکسی و زیبا است که وقتی که یک کیف پر از پول پیدا می‌کند، مجبور می‌شود که فرار کند. آیا می‌تواند که پول را نگه‌دارد، تسخیر وسوسه‌ی شیطان شود و دختر مورد علاقه‌اش را به دست بیاورد؟
همه چیز درباره‌ی ای یک سفر جاده‌ای، یک فیلم کمدی و یک داستان عاشقانه است. ای یک دی‌جی عرب-استرالیایی زیبا و جوان است. او در یک کلوب شبانه در سیدنی کار می‌کند و با بهترین دوستش مَت که مردی همجنسگراست، و دنیایی از زنان که با او در ارتباط هستند زندگی می‌کند.
وقتی که او و مت با یک کیف پر از پول مواجه می‌شوند، به دل جاده می‌زنند. ناگهان ای می فهمد که پل‌های زیادی را پشت سرش خراب کرده است و راهی برای فرار ندارد.
به ناچار نزد دوست دختر قدیمش، تریش، که قبلن قلبش را شکسته،‌ باز می‌گردد. ای باید بیاموزد که با گذشته‌اش مواجه شود. او می‌بایست به خانواد‌ه‌اش این فرصت را بدهد که او را همانگونه هست بپذیرند و شجاعت لازم برای دستیابی به رویاهای زندگیش را بازیابد.
شناسنامه‌ی فیلم:
بازیگران:
Mandahla Roseماندالا رز: ای
Brett Rogersبرت راجرز: مت
Julia Billingtonجولیا بلینگتون: تریش
images
جایزه‌ها:
هنوز موردی ثبت نشده است.

عشق چیز غریبی است


نام انگلیسی: Love Is Strange
یک فیلم فرانسوی-امریکایی درام که توسط عیسی ساکس کارگردانی شده است. فیلم در فستیوال ساندیس و فستیوال بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمده است.
بن و جورج یک زوج همجنسگرا در منهتن هست که پس از 39 سال زندگی مشترک، با هم ازدواج می‌کنن. جورج مدرس موسیقی یک مدرسه‌ی کاتولیک است و وقتی خبر ازدواج او به مدرسه می‌رسد،‌اخراج می‌شود. بدون درآمد او، این زوج دیگر از پس هزینه‌های آپارتمانشان در نیویورک بر نمی‌آیند و مجبور می‌شوند که از دوستانشان درخواست کنند که به آنها اسکان دهند. این کار موج جدا افتادن آنها از هم می‌شود. بن در بروکلین پیش خواهرزاده‌اش الیوت و همسر و فرزندان الیوت می‌ماند و جورج پیش همسایه جدیدشان، زوج همجنسگرای جوان‌تر حزب پلیس روبرتو و تد ساکن می‌شود. بن و جورج هنوز پارتنر هستن ولی از هم دور افتاده‌اند. در حالی که همه افراد درگیر این مشکل هستند که با فرد جدیدی که در خانه‌شان ساکن شده، چطور کنار بیایند، این دو راه‌هایی برای اینکه زمان را با هم سپری کنند. الیوت، کیت، جویی، روبرتو و تد تصمیم می‌گیرند که تا چه اندازه در زندگی بن و جورج دخیل شوند و چه اندازه به آنها اجازه دخالت در زندگی‌شان بدهند...
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: جوایز منتقدین Dallas-Fort
نامزد جایزه بهترین فیلم: جوایز GLAAD
برنده جایزه بهترین تصویر مرد در فیلم بلند: حلقه زنان منتقد فیلم
بازیگران:
John Lithgowجان لایت گو: بن هال
Alfred Molinaآلفرد مولینا: جورج گاریا
images
نقد و بررسی:


کلمه‌ی لام‌دار


 
نام انگلیسی: The L Word
کلمه‌ی لام‌دار،‌ یک سریال دارم امریکایی/کانادایی است که زندگی گروهی از افراد لزبین، دوجنسگرا،‌ دگرجنسگرا و تراجنسیتی و دوستانشان از دیدگاه ارتباطات، خانواده و عشق را در لوس‌آنجلس به تصویرمی‌کشد. این سریال طی شش فصل از شبکه شو تایم پخش شد. شبکه شو تایم پیش از این سریال "به عجیبی مردم"‌را هم پخش نموده بود.
فصل یک
در این فصل در ابتدا یک زوج به نام‌های "بت پورتر" و "تینا کنارد" معرفی می شوند که از هفت سال پیش با هم در ارتباط هستند و می‌خواهند بچه دار شوند. سرانجام تینا از طریق لقاح مصنوعی باردار می‌شود ولی در قسمت نهم این فصل سقط جنین می‌کند. در ادامه‌ی فصل بِت با رابطه‌ای جدید با کانداک جوول، به تینا خیانت می‌کند.
ادامه‌ی داستان برون‌آیی و مثلث عشقی را معرفی می‌کند که همسایه‌ی بت و تینا، تیم هاسپل و دوست دختر جدیدش جنی شکتور و مارینا فرر، درگیرآن می‌شوند. مارینا دختری از جمع دوستان تینا و بت است و صاحب کافه‌ای در نزدیکی آنها به نام پلانت هم هست. در این فصل همچنین "شین مک کاچن" آرایشگر آندروژنی و جذاب، که در شکستن قلب دیگران مثل قاتل زنجیره‌ای عمل می کند، آلیس پیسزکی، یک دختر روزنامه نگار دوجنسگرا که به هر نحوی دنبال عشق می‌گردد و دانا فیربانکز، یک تنیس‌باز حرفه‌ای که گرایش جنسی‌اش را مخفی کرده و در میان پیگیری حرفه‌اش و یافتن عشق سرگردان است، معرفی می‌شوند. در فصل اول، دانا عاشق یک سوشف به نام می‌شود که گرایش جنسی‌اش برای گروه نامشخص است تا ملاقات غیر منتظره‌ای با دانا در رختکن دارد. در پایان این مجموعه، تینا بت را در حالی که دست‌های هم را لمس می‌کردند و به هم حرف‌های عاشقانه می‌زند می بیند و فورا حدس می زند که آنها با هم رابطه دارند. رابطه تینا و بت به هم می‌خورد و تینا برای ادامه زندگی به خانه آلیس می‌رود و بت در خانه قبلی می‌ماند.
فصل دوم:
این فصل با فاش شدن رازی که تینا از دیگران مخفی کرده بود آغاز می‌شود: او موفق شد پس از طریق لقاح مصنوعی باردار شود. او و بت هنوز از هم جدا زندگی می‌کنند. بت خیانتش را انکار نکرده و به تینا برای بخشش التماس کرد ولی بعدا خود را از گروه جدا کرد و برای مدتی دوباره به خیانت خود ادامه داد تا اینکه متوجه شد که می‌خواهد زندگی‌اش را با تینا بگذراند نه با کانداک و به همین دلیل رابطه‌اش با کانداک را قطع کرد. در حالی که زندگی بت به شکلی خراب و به‌هم ریخته و توام با سوءمصرف الکل، مشکلات شغلی، مرگ پدرش و در نهایت اخراج از کار به تصویر کشیده می‌شود ، تینا با هلنا آشنا می‌شود. تینا و بت در آخرین قسمت این فصل دوباره به هم می‌پیوندند.
فصل سوم:
این فصل از زمان شش ماه پس از تولد آنجلیکا دختر تینا و بت شروع می‌شود. شخصیت‌های جدید در این فصل عبارتند از: مویرا سویینی ( یک لزبین بوچ از طبقه کارگری که در بیشتر این فصل دوست دختر جِنی است) و آنگوس پارتریج مرد پرستار آنجلیکا که در ادامه عاشق کیت می‌شود. سویینی فرآیند تغییر نامش به مکس را آغاز می‌کند. دانا فیربانکز دچار سرطان سینه می‌شود که منجر به مرگش می‌گردد. بت به جمع دوستان او می آید. نکته قابل توجه این فصل این است که هر قسمت با پیش‌درآمدی از ملاقات عاشقانه و یا سکسی دو نفر آغاز می‌شود. هلنا از حلقه‌ی دوستان رقیب او به جمع دوستانش می‌پیوندد.
فصل چهارم:
بت و آلیس در عشق مهارت پیدا می‌کنند. شین بالاخره برای خودش پارتنری پیدا می‌کند. عشق جنی به خشونت کشیده می‌شود و در حالی که تینا تلاش می‌کند جای خودش در زندگی را پیدا کند، کیت و مکس مشکلات زیادی را تجربه می‌کنند. با همه این درام‌ها هیچ چیز این زنان را متوقف نمی‌سازد.
فصل پنجم:
مالایا درو و کیت فرنچ بازیگران مهمان این فصل هستند. درو نقش اَدِل را بازی می‌کند. یک هوادار کار جنی که به عنوان دستیار شخصی او استخدام می‌شود. جنی شخصیت یک زن لزبین آشکارسازی نکرده است . داون دنبو شخصیت جدیدی است که با پارتنرش کیندییک لزبین بار جدید به رقابت با پاتوق قبلی باز کرده است.
شناسنامه سریال:


جایزه‌ها:
6 مورد دریافت جایزه و 23 مورد نامزد دریافت چایزه
برنده جایزه بهترین سریال داستانی: جوایز GLAAD
برنده جایزه بهترین صدا بردای: جوایز LEO
برنده جایزه بهترین بازیگر زن در سریال تلویزیونی درام: جوایز سیاتل
و دیگر جوایز
بازیگران:
Jennifer Bealsجنیفر بیلز: بت پورتر
Rachel Shelleyراشل شلی: هلنا
images
نقد و بررسی:
توجه داشته باشید که دیدگاه منتقدان لزومن در برگیرنده نظر گردانندگان QMDB نیست.
وبسایت دوجنسگرا:‌سریال The L Word کلمهٔ لام‌دار یا کلمهٔ اِل

آناتومی گرِی



نام انگلیسی: Grey's Anatomy
مجموعه تلویزیونی آناتومی گری یک مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر درام پزشکی است که از ۲۷ مارس ۲۰۰۵ توسط شبکه ABC آمریکا پخش می‌شود. داستان اصلی این مجموعه تلویزیونی پیرامون زندگی چند دانشجوی پزشکی است که برای ادامه تحصیل و کسب تخصص جراحی به بیمارستان گریس شهر سیاتل ایالت واشینگتن آمریکا (Seattle Grace Hospital) وارد می‌شوند. شخصیت اصلی داستان که در ضمن راوی داستان نیز هست، دختری به نام مردیت گری است.
این سریال در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه گلدن گلوب برای بهترین سریال درام شد. هم‌چنین دوبار در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ برنده‌ی جایزه بهترین سریال درام از جشنواره امی شده‌است.
عنوان سریال به تناسب نام این شخصیت انتخاب شده، اگر چه شباهت ظریفی با عنوان کتاب آناتومی گری نوشته هنری گری(منبع مشهور علم آناتومی) دارد. پس از شروع پخش این سریال، اعلام شد که نام اصلی آن تغییر خواهد کرد، ولی این اتفاق تاکنون رخ نداده‌است.
در سه فصل اول مجموعه تلویزیونی، رابطه‌های عاطفی مختلفی بین شخصیت‌های سریال و به طور خاص بین استادها و دانشجویان پیش آمد. در پایان فصل سوم، مردیت گری و دوستانش در امتحان جامع پایان دوره انترنی (کارورزی) شرکت کردند تا در صورت قبولی رزیدنت (دستیار) جراحی عمومی بشوند. در فصل چهارم این مجموعه به دلیل اعتصاب فیلم نامه نویسان در میانه نیمه کاره رها شد؛ این فصل به نوعی بدترین فصل این سریال از نظر تعداد بینندگان با ۱۵٫۹ میلیون نفر بیننده در رده هشتم است.
در نظر سنجی که مؤسسه «نلسون مدیا ریسرچ» در سال ۲۰۱۰ انجام داد این سریال به عنوان پربیننده‌ترین سریال تلویزیونی آمریکا انتخاب شد.
شخصیت‌های دگرباش سریال:
کالی و آریزونا
پردازش دو شخصیت مهم داستان یعنی کالی تورس در نقش یک زن دوجنسگرا و آریزونا رابینز به عنوان یک زن همجنسگرا که در طول داستان با هم آشنا می‌شوند و ازدواج می‌کنند بسیار جالب توجه است.
شخصیت اریکا هان متخصص جراحی قلب هم همجنسگراست که مدتی با کالی تورس پیش از آشنایی او با آریزونا وارد رابطه می‌شود. در واقع از طریق همین رابطه است که کالی به دوجنسگرا بودن خود پی می‌برد.
در فصل 11،‌ برادر دکتر بن وارن، به عنوان یک تراجنسی آشکار سازی می‌کند کورتیس که از این به بعد روزالیند نام می‌گیرد توسط یکی از جراحان پلاستیک عمل جراحی بازتعیین جنس را انجام می‌دهد. برادرش در پذیرفتن او مقاومت می کند ولی همسر برادرش –دکتر میراندا بیلی- در این رابطه خیلی موثر و کمک کننده است.
در کنار این‌ها بصورت دوره‌ای شاهد حضور شخصیت‌های گذرای همجنسگرا و تراجنسی در این داستان هستیم که در نقش بیمار به بیمارستان می‌آیند. دو زوج میانسال همجنسگرا که یکی از آنها در حال مرگ است. یک زوج همجنسگرای جوان عضو ارتش که یکی از آنها در آستانه مرگ است و پدرش اجازه ملاقات به پارتنر وی نمی‌دهد. فردی تراجنسیتی که با همسر قبلی خود به بیمارستان آمده تا مراحل جراحی خود را کامل کند ما شاهد همراهی همسرش برای آشنا کردن او با دنیای زنان هستیم.
در بخش‌هایی از سریال هم دکتر وبر از خاطرات گذشته خود، زمانی که بیماری ایدز به عنوان لکه ننگی برای همجنسگرایان شناخته می‌شد و پیامدهای آن می‌گوید.
درمانگاه خصوصی
در سپتامبر ۲۰۰۷ پخش مجموعه تلویزیونی مرتبط دیگری به نام (درمانگاه خصوصی)به(Private Practice) که توسط تیم مشترکی ساخته می‌شود آغاز شد. داستان این مجموعه تلویزیونی در واقع دنباله یکی از چند داستانی است که در مجموعه تلویزیونی آناتومی گری به آن پرداخته شده بود. بخشی از شخصیت‌های مجموعه تلویزیونی درمانگاه خصوصی، قبلاً در مجموعه تلویزیونی آناتومی گری معرفی شده بودند. شخصیت اصلی این مجموعه تلویزیونی، خانم دکتر آدیسون مونتگمری است که متخصص زنان و زایمان است. این شخصیت (و بازیگر آن) در سه فصل اول آناتومی گری نقشی با اهمیت داشتند، اما در پایان فصل سوم آناتومی گری، به واسطه اتفاق‌هایی آدیسون مونتگمری تصمیم می‌گیرد از سیاتل به لس‌آنجلس برود و در یک درمانگاه خصوصی که توسط دوستانش اداره می‌شود کار کند؛ همین موضوع آغازگر مجموعه تلویزیونی درمانگاه خصوصی می‌شود.
فصل‌ها
این سریال بر روی زندگی کارآموزان پزشکی، رزیدنت‌های جراحی و پزشکان مختلف تمرکز دارد. تولیدکنندگان این سریال سعی کرده‌اند که بازیگران از نظر نژادی مختلف باشند و تلاش کردند تا هیچ‌کدام از نظر نژادی برتر نشان داده نشوند. پنج شخصیتی که ابتدا به عنوان انترن معرفی می‌شوند عبارتند از: مردیت گری ، الکس کارو، جورج اومالی، ایزی استیونس، و کریستینا یانگ،) ابتدا میراندا بیلی  که یک جراح عمومی است سرپرست آن‌هاست. سرپرست کل بخش جراجی ریچارد وبر است که زمانی که مردیت خردسال بوده با مادرش رابطه داشته‌است. به همین دلیل مشکلاتی با مردیت دارد. درک شپرد و پرستون برک نیز جراحان تخصصی این بخش هستند. دکتر شپرد در جراحی مغز و اعصاب تخصص دارد و دکتر برک در جراحی قلب. همچنین شپرد روابط عاشقانه‌ای با مردیت دارد و دکتر برک نیز با کریستینا رابطه دارد.
فصل اول
فصل اول این سریال حول ورود انترنها به بیمارستان و آشنایی آنان با یکدیگر و قوانین بیمارستان است.
فصل دوم
در ابتدای فصل دوم سریال، آدیسون مونتگمری، مارک اسلون، و کالی تورس که به ترتیب پزشک زنان و زایمان، جراح پلاستیک و جراح ارتوپد هستند به این تیم اضافه می‌شوند. بعدها آدیسون مونتگومری این بیمارستان را ترک می‌کند که خود سرآغاز سریال درمانگاه خصوصی می‌باشد.
فصل سوم
در فصل سوم، مادر مردیت به صورت ناگهانی فوت می‌کند و پرستون برک نیز کریستینا را ترک می‌کند. درادامه جورج وکارلی تورس باهم ازدواج می‌کنند اماپس از مدتی جورج به سبب خوردن مشروب بیش از اندازه با ایزی به کالی خیانت کرده وبا ایزی رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کند و وارد رابطه‌ای عاطفی با ایزابل استیونس می‌شود.
فصل چهارم
در فصل چهارم لکسی گری به عنوان خواهر ناتنی و کوچک‌تر مردیت که رزیدنت جراحی نیز هست، معرفی می‌شود. اریکا هان که یک جراح قلب است به این بیمارستان می‌آید و روابط عاشقانه‌ا‌ی همجنسگرایانه با کالی تورس برقرار می‌کند. او در پایان فصل چهارم از این بیمارستان می‌رود. در فصل پنجم اوون هانت و آریزونا رابینس به بیمارستان می‌آیند.
فصل پنجم
جورج اومالی در پایان فصل پنجم می‌میرد و ایزی استیونس به تومور مغزی مبتلا می‌شود. از این رو تدی آلتمن به عنوان جراح قلب به تیم اضافه می‌شود.
فصل ششم
در این فصل جورج اومالی حضور ندارد و رزیدنت‌های بیشتری به مجموعه به علت ادغام بیمارستانشان با بیمارستان مرسی وست افزوده می‌شوند.
این فصل بیشتر بر مرگ جورج اومالی، ترقی تورس و بیلی در میان جراحان، اعتیاد به الکل وبر، ادغام با بیمارستان مرسی وست، برهم خوردن ازدواج آلکس و ایزی و خروج ایزی از سریال و ریاست موقت دکتر شپرد تمرکز دارد. فصل زمانی بسته می‌شود که همسر عزادار یکی از بیماران اقدام به شلیک گلوله به دکترها هنگامی که دنبال اهداف خود یعنی لکسی، شپرد و وبر می‌گردد، می‌کند. پایان فصل با ستیز شپرد و آلکس برای زندگیشان بعد از شلیک می‌باشد.
فصل هفتم
شروع فصل هفتم به شدت تحت تأثیر حادثه تیر اندازی است. کریستینا تصمیم می‌گیرد دکتری را کنار بگذارد زیرا از آن حادثه صدمات روحی شدیدی خورده. در این فصل کریستینا و اون باهم عروسی می‌کنند. مردیت با دستکاری در تحقیقات دکتر شپرد زمینه را برای دستیابی همسر دکتر وبر به داروی آزمایشی درمان آلزایمر فراهم می‌کند. اما الکس کارو یک شب که مست است همه چیز را لو می‌دهد. نام شپرد به لیست سیاه اف دی ای می‌رود. در این فصل آریزونا رابینز (همجنسگرا) و کالی تورس (دوجنسگرا) باهم عروسی می‌کنند. در این فصل کالی تورس صاحب یک دختر به نام سوفیا می‌شود؛ و همچنین درک و مردیت یک کودک آفریقایی بنام زولا را به فرزند خواندگی قبول می‌کنند. گفتنی است که در این فصل ریاست بیمارستان سیاتل گریز مرسی وست به دلیل استعفای دکتر شپرد از ریاست، به دکتر ریچارد وبر بازمی‌گردد.
فصل هشتم
فصل هشتم حول رابطه بد مردیت و شپرد به دلیل دستکاری مردیت در تحقیقات دکتر شپرد آغاز می‌شود. ابتدا مردیت توسط دکتر وبر اخراج می‌شود اما بعدها دوباره بازمیگردد. در این فصل دکتر وبر از ریاست کناره‌گیری می‌کند و ریاست به دکتر آون هانت می‌رسد. در طول این فصل رابطه مردیت و شپرد عادی می‌شود. در انتهای این فصل مشخص می‌شود که آون هانت به همسرش کریستینا خیانت کرده و یک رابطه پنهانی داشته است بنابر این کریستینا از او بیزار می‌شود. در قسمت‌های پایانی این فصل امتحان بورد تخصصی دکترها انجام می‌شود که تمامی دکترهای بیمارستان سیاتل گریز مرسی وست قبول می‌شوند به جز دکتر آوریل کپنر. در قسمت پایانی این فصل یک حادثه سقوط هواپیمای دکترها رخ می‌دهد که در طی آن دکتر لکسی گری کشته می‌شود و دکتر مارک اسلون به شدت زخمی می‌شود.
فصل نهم
کریستینا که از آون هانت جدا شده در این فصل به بیمارستانی دیگر رفته است ولی هنوز هم با مردیت از طریق اینترنت رابطه دارد. شپرد در حادثه هواپیما از ناحیه دست صدمه دیده و موقتاً نمی‌تواند عمل کند. مارک اسلون که در حادثه سقوط هواپیما بسیار آسیب دیده بود سرانجام پس از مدت‌ها بیهوشی روی تخت بیمارستان می‌میرد. همچنین دکتر آریزونا رابنیز یک پای خود را در این حادثه از دست داده است. به مرور زمان و البته با سختی‌های زیاد تمام این بدبختی‌ها فراموش می‌شود به طوری که در قسمتهای پایانی روابط به حالت اول خود بازمیگردد. در پایان فصل دکتر ریچارد وبر دچار حادثه برق‌گرفتگی می‌شود.
فصل دهم
پزشکان به دلیل حادثه هواپیما از شرکت ارائه کننده پرواز شکایت کرده‌اند. مسیر داستان به سمتی پیش می رود که بیمارستان به دلیل سهل انگاری در انتخاب شرکت هواپیمایی مقصر شناخته می‌شود. بیمارستان پس از پرداخت غرامت ورشکسته می‌شود. پزشکانی که در حادثه هایپما غرامت گرفه بودند با شراکت بیناد هارپر آیوری موفق به خریدن بیمارستان می‌شوند. بیمارستان از این پس "بیمارستان یادبود گری-سولان" نام‌گذاری می‌شود و جکسون ایوری رییس هیات مدیره می‌شود. آریزونا رابیز، کالی را به دلیل قطع پایش مقصر می‌داند. رابطه آنها مدتها به سردی می گراید.
فصل یازدهم
فصل یازدهم همانند سایر فصلها پیرامون مشکلات زندگی و کار و روابط و غیره می‌پردازد. آریزونا به کالی خیانت می کند. روابط آن دو در نهایت به جدایی منجر می شود.
نکته بسیار قابل توجه در این فصل مرگ دکتر شپرد می‌باشد. اگرچه که در قسمتی که درک شپرد دار فانی را وداع می‌گوید از او یک قهرمان همیشگی در ذهن‌ها باقی می‌ماند که بخاطر نجات جان مردم زندگی اش را فدا کرد ولی مسلماً نمی‌تواند رضایت علاقمندان به این سریال را همراه داشته باشد. بعد از قطعی شدن ترک پاتریک دمپسی (درک شپرد) هوادارن این سریال بسیار نا‌امید شدند و مراتب نا‌امیدی خود از شوندا ریمز و سایر عوامل سریال شدیداً اعلام کردند. تا آنجا که شبکه‌ای بی سی از احتمال کنسل شدن همیشگی سریال گریز آناتومی به دلیل مرگ دکتر شپرد سخن گفت. اما در ۸ می سال ۲۰۱۵ کوین مک کید (ایفاگر نقش دکتر هانت و کارگردان بسیاری از قسمتهای سریال) خبر از آماده شدن برای تولید فصل ۱۲ سریال داد. همچنین اکنون سخنانی مبنی بر اینکه احتمال دارد به دلیل واکنش منفی بی‌سابقه طرفداران سریال شاهد این باشیم که درک شپرد به مجموعه بازمی‌گردد. در حقیقت شوندا ریمز در برابر فشارها اعلام کرد که درک را کشته است تا در قسمتها آینده نحوه کنار آمدن مردیت با آن را به تصویر بکشد و می‌خواهد سریالی نو و جاری داشته باشد تا یک سریال کلیشه‌ای.
فصل دوازدهم
این فصل در سال 2015 در حال پخش است.
منبع:‌ ویکی پدیا

شناسنامه‌ی سریال:


جایزه‌ها
آناتومی گری برنده جوایز متعددی شده‌است. سه بار موفق به دریافت جایزه امی شده است. در سال ۲۰۰۶ کارگردانان این سریال برندهی جایزه بهترین سریال درام شدند. در سال ۲۰۰۷، کاترین هیگل برندهٔ جایزه بهترین بازیگر زن درام شد. در سال ۲۰۱۰ آن‌ها موفق به دریافت جایزه بهترین گریم برای سریال تک‌دوربینه شدند. ساندرا اوه و چاندرا ویلسون هر کدام به ترتیب در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ برندهٔ جایزه بهترین بازیگر زن درام در جشنواره گلدن گلوب شدند. این سریال در جشنواره‌های متعدد دیگر برندهٔ جایزه بهترین سریال درام سال شده است.
امی
  • ۲۰۰۶-بهترین سریال درام ا
  • ۲۰۰۷-برنده بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای کاترین هیگل
  • ۲۰۱۰-بهترین گریم برای سریال تک دوربینه
گلدن گلوب
  • ۲۰۰۶-برنده بهترین بازیگر نقش مکمل زن درام برای ساندرا اوه
  • ۲۰۰۷-نامزد بهترین سریال درام
  • ۲۰۰۷-برنده بهترین بازیگر نقش مکمل زن درام برای چاندرا ویلسون
  • ۲۰۰۸-نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل زن درام برای کاترین هیگل
بازیگران:
نقشبازیگر
مردیت گریالن پامپئو
کریستینا یانگساندرا اوه
ایزی استیونسکاترین هیگل
درک شپردپاتریک دمپسی
الکس کاروجاستین چمبرز
جورج اومالیتی آر نایت
ریچارد وبرجیمز پیکنز جی آر
میراندا بیلیچاندرا ویلسون
کالی تورسسارا رامیرز
مارک اسلوناریک دین
دنی دوکتجفری دین مورگان
اریکا هانبروک اسمیت
اوون هانتکوین مک‌کید
لکسی گریچیلر لای
آدیسون مونتگمریکیت والش
پرستون برکایسایا واشنگتن
آریزونا رابینسجسیکا کاپشو
تدی آلتمنکیم راور
جکسون آوریجسی ویلیامز
آوریل کپنرسارا درو 
images

حذف یکی از بازیگران کلیدی به دلیل توهین همجنسگراستیزانه
ایسایا واشنگتن در اکتبر ۲۰۰۶، بر سر صحنه‌ی فیلم‌برداری واشنگتن به خاطر همجنسگرا بودن تی آر نایت به او توهین کرد. بعد نایت همجنسگرا بودنش را در رسانه‌ها فاش کرد. سپس اتحادیه جلوگیری از توهین به همجنسگرایان از واشنگتن خواست تا عذرخواهی کند. در ۷ جون ۲۰۰۷، شبکه ای‌بی‌سی اعلام کرد که تصمیم گرفته تا قرارداد واشنگتن را تمدید نکند. واشنگتن اعلام کرد که از این تصمیم شبکه «متأسف» شده‌است. او گفت اگر از او می‌خواستند تا نقش کوچکی در سریال ایفا کند، او این کار را می‌کرد. در قسمتی از این سریال که در تاریخ ۹ می ۲۰۰۸ پخش شد، از عکس وی استفاده شد. بعد از روی آنتن رفتن این قسمت، پیتر نلسون وکیل مدافع واشنگتن به ای‌بی‌سی و اس‌ای‌جی اعلام کرد که این کار آن‌ها غیرقانونی بوده‌است. هاوارد براگمن، ناشر وی به خبرنگاران گفت: «آن‌ها حق داشتند تا از نام و یاد این شخصیت در سریال استفاده کنند، ولی نمی‌توانستند عکس او را نشان بدهند» و ادامه داد که این مسئله، به صورت مالی حل خواهد شد.