‏نمایش پست‌ها با برچسب زندگی‌نامه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب زندگی‌نامه. نمایش همه پست‌ها

برای رسیدن به ماه



نام انگلیسی: Reaching for the Moon
یک فیلم برزیلی محصول سال 2013 است که بر اساس کتاب “گل‌های نادر و معمولی” اثر کامرون لوسیا اولیوریا ساخته شده است. فیلم "برای رسیدن به ماه" داستان زندگی عاشقانه‌ی شاعر معروف “الیزابت بیشاپ” و آرشیتکت برزیلی “لوتا ماکتو سوارِز” را به تصویر کشیده است که در سال‌های بین 1951 تا 1967 اتفاق می‌افتد.
"برای رسیدن به ماه" 15 سال زندگی مشترک الیزابت و لوتا در برزیل را دنبال می‌کند. داستان بیشتر بر ارتباط پرشور و آشفته‌ی آنان متمرکز است تا بر شهرت الیزابت بیشاپ.
داستان از جایی شروع می‌شود که الیزابت در کامل کردن یک شعر مشکل دارد(در آینده شعر “یک هنر” مشهورترین شعر او تبدیل شد) و به الهام گرفتن نیازمند شده است. از این رو یک دعوت برای مسافرت و ملاقات همکلاسی قدیمی، ماری، که در ریو با عشق زندگی‌اش لوتا، زندگی می‌کند را می‌پذیرد.
شعر «یک هنر»
استاد گم‌ کردن شدن، دشوار نیست.
آنقدر چیزها هستند سرشار از شوق گم شدن، که گم شدنشان، فاجعه، انگار نیست.
...
هر روز، یک چیز را گم کن. باور کن که کلید در گم شد. که این یکی دو ساعتی که گذشت، بد گذشت.
استاد گم ‌کردن شدن، دشوار نیست.
بعد، تمرین کن بیشتر گم کنی؛ سریع‌تر گم کنی: جاها، نام‌ها، و کجا بود آنجایی که می‌خواستی سفر کنی؟ فاجعه نیست، هیچکدام اینها.
ساعت مادرم را گم کردم. و ببین! آخرین، نه، یکی مانده به آخرین خانه‌ای که عاشقش بودم هم رفت.
استاد گم کردن شدن، دشوار نیست.
دو شهر را از دست دادم، دو شهر بی‌نظیر. و تازه، بیشتر از این،، سرزمینی که قلمرو من بود، و دو رودخانه، و یک قاره.
دلم تنگ می‌شود، اما فاجعه نیست.
- حتی از دست دادن تو (با صدای شوخی، از اون کارا که دوست دارم) دروغ نمی‌گویم.
آنچه مسلم است این که استاد گم کردن شدن، دشوار نیست اگر چه شاید شبیه (بنویس‌!) شبیه فاجعه باشد.
شعری از الیزابت بیشاپ - ترجمه‌ی ساقی قهرمان

الیزابت خجالتی وقتی به ریو می‌رسد در ابتدا از همه چیز بدش می‌آید. در همراهی با لوتا و شخصیت عجول و پرجاذبه‌ی پارتنرش به مشکل بر می‌خورد. ولی پیش از آنکه بتواند از خانه فرار کند و به کشتی‌اش برسد، دچار حمله آلرژیک نسبت به مصرف آجیل می‌شود و از رفتن بازمی‌ماند. حالا مجبور است سه هفته‌ی دیگر هم آنجا بماند. طی این سه هفته، الیزابت و لوتا جاذبه‌ای را بین خود می‌یابند و نوعی رابطه‌ی آشفته میان هرسه‌ی آنان شکل می‌گیرد و الیزابت به جای چند هفته، 15 سال آنجا می‌ماند.
فیلم در تمرکز بر تلاطم این رابطه به‌خوبی عمل کرده ‌است. از دریچه‌ی این دوربین، ما نه تنها به لحظات خوب رابطه‌ی لوتا و الیزابت، نگاه می‌کنیم، بلکه شهرت ادبی الیزابت، سرپرستی یک کودک توسط ماری و لوتا، اعتیاد فلج‌کننده‌ی الیزابت به الکل، شخصیت غرق در غرور لوتا، و همچنین شرح مبهمی از کودتای نظام برزیل در 1964 را تماشا می‌کنیم.
شناسنامه‌ی فیلم:

 
جایزه‌ها:
برنده 8 جایره و 11 مورد نامزدی دریافت جایزه
برنده جایزه بهترین کارگردانی: جوایز Grand Prize برزیل
برنده جایزه بهترین بازیگر زن: جوایز Grand Prize برزیل
برنده جایزه بهترین کارگردان هنری: جوایز Grand Prize برزیل
برنده جایزه بهترین طراحی صحنه: جوایز Grand Prize برزیل
برنده جایزه بهترین بازیگر زن: فستیوال فیلم‌های گی و لزبین لانگ آیلند
برنده جایزه مخاطبان: فستیوال فیلم و ویدئو‌های گی و لزبین  Inside Out تورنتو
بازیگران:
گلوریا پیرس: لوتا ماکدو سوارز
میراندا اتو: الیزابت بیشاپ
تریسی میدوندورف: ماری مورس
 
images

بازی تقلید



نام انگلیسی: The Imitation Game
فیلمی مهیج تاریخی درباره‌ی زندگی آلن تورینگ و محصول مشترک بریتانیا و ایالات متحده در سال ۲۰۱۴ می‌باشد
بازی تقلید برنده "جایزه‌ی انتخاب مردم"، مهمترین جایزه سی و نهمین دوره جشنواره فیلم تورنتو شد. مورتن تیلدام کارگردان در پیامی، به‌دست آوردن این جایزه را «افتخاری شگفت‌آور» توصیف کرد. در این فیلم بندیکت کامبربچ در نقش تورینگ در کنار کیرا نایتلی ظاهر شده است. داستان «بازی تقلید» درباره بخشی از زندگی تراژیک آلن تورینگ، ریاضی‌دان و دانشمند بریتانیایی است که گفته شد که با رمزگشایی پیام‌های محرمانه‌ی نیروی دریایی آلمان در جریان جنگ جهانی دوم توانست جان هزاران نفر را نجات دهد و مقدمه‌ای برای پایان این جنگ باشد. از اقدامات آقای تورینگ تجلیل شد، اما چند سال بعد در سال ۱۹۵۲ به دلیل همجنسگرایی که در آن زمان در بریتانیا جرم محسوب می‌شد، بشدت مورد غضب دولت قرار گرفت و نهایتاً در سال ۱۹۵۴ به زندگی خود خاتمه داد.
داستان فیلم:
در سال 1959 دو مرد پلیس در حال بازجویی از آلن تورینگ هستند در حالی که ظاهرا درب خانه‌اش را شکسته و وارد شده‌اند. به دلیل رفتارهای مشکوک آلن و دست بردن درد اسناد محرمانه حنگ او را به جاسوسی برای شوروی متهم می‌کنند. در طول این بازجویی تورینگ از پیشینه کار خود در بلچلری پارک برای آنها تعریف می‌کند.
تورینگ از حضور در مدرسه شبانه‌روزی ناخرسند و کلافه است. او دوستی‌اش را با کریستوفر مورکوم که اولین بارقه‌های رمز‌گشایی را در ذهنش روشن کرد،‌گشترش می‌دهد و حتی به او احساسات عاشقانه نشان می‌دهد. قبل از آنکه فرصت کند عشقش را به او اقرار کند، مورکو به دلیل ابتلا به بیماری سل گاوی از دنیا می‌رود.
در سال 1939 وقتی بریتانیا با آلمان وارد جنگ شد، تورینگ به بلچلری پارک سفر کرد و به تیم رمزگشایی تحت فرماندهی آلستیر دنیستون پیوست. ای تیم در تلاش است تا رمزهای تولید شده توسط ماشین انیگما که آلمان‌های نازی برای امنیت ارتباطات رادیویی خود به کار می‌بردند را بشکند.
تورینگ به سختی با گروه کار می‌کند و سطح آنها را پایین‌تر از خود می‌بیند. او به تنهایی به طراحی ماشینی برای کشف انیگما مشغول است. پس از اینکه دنیستون از سرمایه‌گذاری برای ساخت ماشین سرباز می زند، تورینگ برای نخست‌وزیر وینستون چرچیل نامه می‌نویسد و نخست‌وزیر تورین را مسئول تیم قرار می‌دهد و هزینه ساخت ماشین را می پردازد. تورینگ فورمن و ریچارد را استخدام می‌کند و جدول کلمات متقاطع سختی در روزنامه‌ها منتشر می‌کند تا جایگزین‌های مناسبی را بیابد. یک فارغ‌التحصل آکسفورد به نام جان کلارک و جک کوک در آزمون تورینگ قبول می‌شوند. ولی والدین کلارک به او اجازه کار کردن با مردهای رمزنگار را نمی‌دهند. تورینگ ترتیبی می‌دهد تا او با منشی‌های زن همکار شود و پیام‌ها را رهگیری کرده و در برنامه شرکت کند.
ماشین تورینگ که کریستوفر نام دارد، ساخته می‌شود ولی تورینگ نمی‌تواند تنظیمات انیگما را قبل از اینگه در پایان هر روز تنظیم مجدد شود،‌ شناسایی کند. دنیستون دستور می دهد که ماشین را خراب کرده و تورینگ را اخراج کنند ولی رمزنگاران تهدید می‌کنند اگر تورینگ از کار بر کنار شوند همگی آنجا را ترک می‌کنند. پس از اینکه کلارک تمصیم می‌گیرد به خواست خوانواده‌اش آنجا را ترک کند، تورینگ به او درخواست ازدواج می‌دهد و او می‌پذیرد. در مراسم عروسی آنها،‌ تورینگ به کرین کراس در مورد همجنسگرا بودنش می‌گوید و از او می‌خواهد این راز را فاش نکند. پس از شنیدن یک گفتگو با کلارک در مورد پیامی که او دریافت کرده بود، تورینگ به شکل اتفاقی می‌فهمد می‌تواند ماشین را به شکلی برنامه‌ریزی کند که کلماتی را در جملات معین رمز‌گشایی کند مثلن کلمه آب و هوا (به مثال عنوان گزارش هواشناسی وجود دارد) و عبارت "زنده باد هیتلر" هم به همین شکل. پس از کالیبره‌ کردن مجدد دستگا‌ه‌، به سرعت موفق به رمزگشایی پیام‌ها می‌شود ولی تورینگ می‌فهمد که اگر آلمانی‌ها بفهمند که رمز آنیگما لو رفته است، آنها نمی توانند همه پیام‌ها را رمزگشایی کنند.
تورینگ می‌فهمد که کین کراس جاسوس روسیه است. وقتی تورینگ با او مقابله می‌کند، کین گراس اعتراف می‌کند که روس‌ها هم بر روی هدف مشابهی کار می‌کنند و و اگر نقش او به عنوان یک جاسوس مشخص شود، او هم همجنسگرایی تورینگ را فاش خواهد کرد. وقتی که مامور MI6، استورات منزیس کلارک را تهدید می‌کند، تورینگ افشا می‌کند که کین‌کراس جاسوس است. منزیس می گوید که می‌دانسته کین‌کراس جاسوس است و او را به منظور نشت پیام‌ها به شوروی به نفع انگلیس در گروه جای داده است. برای حفظ امنیت، تورینگ به کلارک می‌گوید که آنجا را ترک کند و به او می‌گوید که همجنسگرا است و به دروغ می‌گوید که هرگز به او علاقه نداشته است. آنها رابطه‌شان را به هم می‌زنند ولی کلارک آنجا را ترک نمی‌کند. پس از جنگ،‌ منزیس به رمزگشا‌ها می گوید که ماشین را تخریب کنند و دیگر با هم ملاقات نداشته و از اتفاقات افتاده حرفی نزنند.
در 1950 تورینگ به نانجیبی محکوم شده و برای اینکه به زندان نرود، اخته شدن به روش شیمیایی را انتخاب می‌کند. کلارک او را در خانه‌اش می‌بیند و شاهد تحلیل روانی و جسمی او می‌شود. وقتی او به تورینگ یادآوری می‌کند که کار تورینگ جان میلیون‌ها انسان را نجات داده‌ است با هم آشتی می‌کنند.(منبع: ویکی‌پدیا)‌
برای بیشتر شناختن آلن تورینگ می‌توانید اینجا را مطالعه کنید.
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه اقتباسی: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه بهترین ویرایش: مراسم اسکار
نامزد دریافت جایزه در 5 رشته: مراسم گولدن گلاب
نامزد دریافت جایزه در 9 رشته: مراسم بفتا
و دیگر جوایز
بازیگران:
بندیکت کامبر بچ: آلن تورینگ
کیرا نایتلی: کلارک
متیو گود:هیو اکساندر
مارک استرانگ: استوارت منزیس
چارلز دنس: فرمانده دنیستون
آلن لیچ: جان کین کراس
images
نقد و بررسی:
توجه داشته باشید که دیدگاه منتقدان لزومن در برگیرنده نظر گردانندگان QMDB نیست.
تفسیر‌های ترجمه شده برای این فیلم در وبسایت نقد فارسی در دسترس است.



ایو سن لوران



نام انگلیسی: Yves Saint Laurent
نام یک فیلم فرانسوی است که در سال 2014 در ژانر درام-زندگی‌نامه به کارگردانی جلیل لاسپرت ساخته شده است. فیلم زندگی ایو سن لوران را از سال 1958 طراح مد مشهور همجنسگرا را به تصویر می‌کشد.
در ژانویه 1958 ایو سن لوران که حدود 21 سال داشت، بطور غیر منتظره‌ای تبدیل به طراح مد افسانه‌ای خانه مد‌ تاسیس شده توسط کریستین دیور شد. تمام نگاه‌ها معطوف به دستیار جوانی بود که در حال ارائه‌ی نخستین مجموعه‌ی خود بود. جوانی که به سرعت به بالاترین سطوح طراحان درجه یک لباس رسید.
در طول نمایش نفس‌گیر این مجموعه، ایو، مرد دیگری به نام پیِر بِرژ را ملاقات نمود که پیر بعدها تبدیل به حامی هنر، شریک تجاری مادام‌العمر و عشق زندگی او شد. سه سال بعد، این دو کمپانی ایو سن لوران را تاسیس کردند که به یکی از بزرگ‌ترین مراکز لوکس تجارت مد در جهان شد. (منبع)
درباره‌‌ی ایو سن لوران
ایو-هنری-دونات-ماتیو سن لوران به فرانسوی (Yves-henri-donat-mathieu Saint Laurent)
1 اوت ۱۹۳۶ - ۱ ژوئن ۲۰۰۸
طراح لباس بنام فرانسوی بود که کارهایش، تاثیر به‌سزایی در صنعت مد لباس در نیمه دوم قرن بیستم برجای گذاشت. به‌خاطر مرسوم نمودن شلوار زنانه برای مناسبت‌های مختلف و همچنین طراحی کت و شلوار اسموکینگ برای زنان، شهرت یافت.
سال‌های آغازین
ایو سن لوران از خانواده‌ای فرانسوی‌تبار در شهر اوران واقع در الجزایر، مستعمره سابق فرانسه، متولد شد. او در سن ۱۷ سالگی زادگاه خود را ترک کرد و برای دنبال کردن حرفه‌ی طراحی جامه‌های تماشاخانه‌ای و لباس‌های زنانه به پاریس مهاجرت نمود. سن لوران برای مدت کوتاهی به تحصیل در یک آموزشگاه طراحی مد پرداخت و در ۱۷ سالگی جایزه اول مسابقه‌ای بین‌المللی برای طراحی یک لباس کوکتل را از آن خود کرد. در پاریس نخستین طرح‌های خود را به مدیر مجله ووگ (Vogue) که یکی از معروف‌ترین مجلات مد است، ارائه نمود و پس از آنکه مدیر مجله برخی طرح‌های سن لوران را به کریستاین دیور (یکی از طراحان بزرگ مد) نشان داد، او بلافاصله به عنوان دستیار دیور استخدام شد.
سن لوران به عنوان تحت‌الحمایه دیور، در سن ۲۱ سالگی، و به هنگام مرگ دیور، طراح اصلی شرکت طراحی لباس خانه دیور در سال ۱۹۵۷ میلادی شد و پس از معرفی جامه ذوزنقه‌ای برای کلکسیون دیور در سال ۱۹۵۸، پلیورهای یقه اسکی خوش‌پوشی به سبک بیتنیک روز و ژاکت‌های چرمی مشکی خزداری را به سال ۱۹۶۰، ارائه کرد. در همان سال برای خدمت وظیفه عمومی، به ارتش فرانسه پیوست که در پی آن دستخوش ناراحتی‌های عصبی و روحی گردید و طراح مد مارک بوهان جای او را در خانه دیور گرفت.
اوج فعالیت حرفه‌ای
سن لوران در سال ۱۹۶۲ میلادی، سالن طراحی لباس خود را با نام خانه ایو سن لوران افتتاح کرد و در مدت زمان کوتاهی به یکی از تاثیرگذارترین طراحان مد پاریس تبدیل شد. او پوشیدن شلوار را توسط زنان، (در طرح‌های شهری و محلی) باب نمود[۴] و با تغییر قواره و ترکیب جامه‌های مخصوص مردان و تبدیل آن به جامه‌های زنانه، استاندارد جدیدی برای دنیای طراحی لباس خلق کرد. طراحی کت وشلوارهای رسمی نظیر اسموکینگ- تاکسیدوی زنانه- برای بانوان، از جمله ابتکارات و نوآوری‌های او بود. سن لوران همچنین در سال ۱۹۷۷ عطر محبوب اوپیوم را به بازار ارائه داد.
ایو سن لوران چهل سال تمام به آفرینش هنری در عرصه‌ی لباس، عطر و اشیاء زینتی پرداخت. وی بخاطر ایجاد دگرگونی‌هایی عمیق در صنعت جهانی مد لباس و نوع لباس‌هایش که متناسب با تغییر نقش اجتماعی زنان در جامعه غرب بود، به شهرتی جهانی رسید. از جمله طرح‌های او می‌توان لباس عروسی فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران را نام برد.
وی در سال ۲۰۰۲ میلادی خود را بازنشسته کرد و در تاریخ ۱ ژوئن ۲۰۰۸ در خانه‌اش در شهر پاریس درگذشت.(منبع)
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
برنده‌ی جایزه بهترین بازیگر مرد: جوایز سزار
برنده‌ی جایزه بهترین بازیگر مرد: Globe de Cristal
بازیگران:
پیر ناینی: ایو سن لوران
گیلوم گالینه: پیِر برژ
شارلوت لبون: ویکتوریا دوترلی
images

دختر دانمارکی




نام انگلیسی: The Danish Girl
یک فیلم درام-زندگی‌نامه‌ای امریکایی-بریتانیایی است که توسط تا هوپر بر اساس رمانی با همین نام (چاپ سال 2000) نوشته‌ی دیوید ابرشوف کارگردانی شده است. ادی ردماین در نقش لیلی البه که یکی از اولین افرادی است که عمل جراحی تغییر جنس را انجام داده است ایفای نقش می‌کند.
آلیشیا ویکاندر در نقش گِردا وگنر و ماتیاس هوناردز در نقش هانس اگزیل در این فیلم بازی می‌کنند.
در اوایل دهه‌ی 1920 در کپنهاگ گِردا وکنر، هنرمند و تصویرگر،‌از شوهرش اینار وگنر می‌خواهد که برای نقاشی‌هایش به عنوان یک مدل زن به او کمک کند. محبوبیت و مشهور شدن پرتره‌ها منجر به این می‌شود که گِردا شوهرش را در تصاویر بیشتری در نقش یک زن بکشد. اِینار احساس جاذبه‌ای به ظاهر زنانه خودش حس کرده و زندگی به بعنوان یک زن با نام "لیلی البه" را آغاز می‌‌کند.
درنهایت لیلی البه اولین کسی می‌شود که عمل جراحی تغییر جنس را انجام می‌دهد و گِردا از تصمیم او حمایت می‌کند. اگرچه وقتی گرِدا به این واقعیت می‌رسد که لیلی دیگر آن کسی نیست که با وی ازدواج کرده بود، ازدواج آنان تیره و مکدر می‌شود. یکی از دوست‌های دوره‌ی کودکی لیلی، هانکس آگزیل سر و کله‌اش پیدا می‌شود و مثلث عشقی پیچیده‌ای میان آنها شکل می‌گیرد. (منبع: ویکی‌پدیا)
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
تا کنون
برنده‌ی جایزه‌ی شیر کوییر: فستیوال فیلم ونیز 2015
نامزد دریافت جایزه‌ی شیر طلا: فستیوال فیلم ونیز 2015
بازیگران:
ادی ردماین: لیلی البه/ اینار وگنار
آلیشیا ویکاندر: گردا وگنر
ماتیاس اشهونارتز: هانس آگزیل
بن ویشاو: هنریک
امبر هرد: اولا
سباستین کوخ: وارنکروس
آدرین شیلر: راسموسن
images


غرور






نام انگلیسی: Pride

فیلمی مربوط به تاریخ دگرباشان بریتانیا در ژانر کمدی-درام است که در سال 2014 ساخته شد که توانست نخل کوییر جشنواره کن 2014 را از آن خود کند.
فيلم بر اساس اتفاقات واقعی است اما اصلاً لزومی نمی‌بيند که اين واقعی بودن را توی بوق و کرنا کند. افرادی که با پايه تاريخی «غرور» آشنا نيستند ممکن است تا قبل از فاش شدن سرنوشت شخصيت‌های فيلم از طريق روايت نوشتاری آخر فيلم متوجه نشوند که برخی شخصيت‌ها واقعی بوده‌اند.
فيلم به ماجراهای پس پرده اعتصاب معدنچی‌های بريتانيايی در سال ۱۹۸۴ می‌پردازد. با اين حال، داستان فيلم با تمرکز بر معدن‌چی‌ها شروع نمی‌شود. در عوض با کادری از فعالان گی و لزبین به رهبری جوانی پر شور و حال به نام مارک (با بازی بن اِشنِزِر)، که معتقد به وجود شباهت‌هایی بين مخمصه‌ی گروهش و گرفتاری معدنچی‌ها است، آشنا می‌شويم. هر دو گروه از نخست‌وزير وقت بريتانيا مارگارت تاچر متنفرند و به وسيله پليس قلع‌و‌قمع می‌شوند. مارک با وجود چنين فکری در ذهنش، سعی می‌کند با جذب همفکرانی مانند دانشجويی به نام جو (با بازی جرج مک کی)، که به کسی نگفته است که همجنسگرا است، جاناتان عياش (با بازی دومينيک وست) و دوست پسرش، گلتين (با بازی اندرو اسکات) و اِستِف وراج (با بازی فای مارسِی) گروهی به نام LGSM (لزبين‌ها و گی‌ها از معدنچی‌ها حمايت می‌کنند) را تشکيل دهد. آن‌ها کمک‌های مردمی جمع می‌کنند، اما وقتی که اتحاديه ملی معدن‌کاران حمايت آن‌ها را رد می‌کند، مستقيماً پول جمع‌آوری شده را به شهر کوچکی در ولز اهدا می‌کنند. اين کار مورد استقبال يکی از اعضای نهاد حاکم آن منطقه به نام دای (با بازی پَدی کانسيداين) قرار می‌گيرد، او اعضای LGSM را برای ملاقاتی دعوت می‌کند. ورود آن‌ها با واکنش‌های مختلفی از جمله قدردانی (به خصوص از جانب کليف با بازی بيل‌نای و هفينا با بازی ايملدا استونتین)، عيب‌جويی و دشمنی آشکارا همراه است.
«غرور» در بازسازی زمان و مکان وقوع اتفاقاتش فوق‌العاده عمل کرده است. سال ۱۹۸۴ به خصوص دوران سياهی برای همجنسگرایان بود. نه تنها در آن دوران انگ‌های اجتماعی و دينی بسيار وحشتناکی به همجنسگرایان زده می‌شد، بلکه شبح ايدز نيز از نظر برخی کيفر خداوند [برای اين افراد] بود. اين عوامل به خوبی بی‌ميلی بسياری از معدن‌چی‌ها به پذيرش کمک این گروه را توضيح می‌دهند. «غرور» درباره دور هم جمع‌شدن گروهی از انسان‌های ناهمگون است که يکديگر را به عنوان يک انسان قبول دارند و نه يک کاريکاتور. فيلم با استفاده از شوخ‌طبعی، بسياری از حرف‌هايش را می‌زند و در اين مسير هرگز شخصيتی را تحقير يا تخريب نمی‌کند.
در فيلم شاهد برخی بازی‌های زيبا و قوس‌های شخصيتی موثر هستيم. بازيگر نقش اول بن اِشنِزِر، بازيگری آمريکایی با رزومه‌ای محدود است، ولی به خوبی در نخستين فرصتی که برای حضور در فيلمی بين‌المللی به او داده شده می‌درخشد. همين طور جو با بازی جرج مک‌کی که نقش کليشه‌ای آشنایی-مرد همجنسگرا که از فاش‌شدن اين موضوع نزد خانواده‌اش می‌ترسد- را بازی می‌کند. دومينيک وست انرژی و استعداد را به نقش يکی از نخستين مردان بريتانيایی، که مبتلا به ايدز تشخيص داده شده بود، می‌بخشد. بيل نای برخلاف نقش‌های قبلی‌اش، در نقش مردی فروتن و آرام ظاهر شده است. ايملدا استونتین نقش زنی گستاخ و وراج اما خوش‌قلب- نسخه ای ديگر از شخصيت مهربان و سخاوتمندش در «هری پاتر»- را ايفا می‌کند.
«غرور» نيز مانند فيلم‌های «بيلی اليوت Billy Elliot» و «از کوره در رفتهBrassed Off» -که هر دو فيلم به مخمصه معدن‌چی‌ها می‌پردازند- بدون اين که دست به موعظه کردن بزند به نگرانی‌های اجتماعی اشاره می‌کند. اگرچه فيلم هرگز سراغ تصاوير گرافيکی خشونت آميز نمی‌رود، اما لحظات تاريک‌تری در فيلم وجود دارند که تعصب شديد را نمايش می‌دهند. فيلم همچنين دارای لحظات مفرحی نيز است مانند سکانس رقصی (با هنرنمایی دومينيک وست) که طوری فيلم‌برداری شده است که فرد را به ياد «تب شب يکشنبه Saturday Night Fever» می‌اندازد و پايانی که تا لحظه آخر دست به افشای حقايق پس پرده می‌زند. دو ساعت برای بسياری از فيلم‌ها می‌تواند طولانی باشد، اما «غرور» ارزش دو ساعت نشستن [پای فيلم] را دارد و در پايان مايه خوشی بسياری از بيننده‌هايش می‌شود.(منبع)
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
برنده 8 جایزه و 16 مورد نامزد دریافت جایزه
نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم- گلدن گلاب 2015
برنده جایزه بهترین فیلم نوشته یا کارگردانی بریتانیا- جوایز بَفتا
برنده جایزه بهترین فیلم مستقل بریتانیایی- جوایز فیلم مستقل بریتانیایی
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن- جوایز فیلم مستقل بریتانیایی
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد - جوایز فیلم مستقل بریتانیایی
برنده نخل کوییر جوایز کن
برنده جایزه بهترین فیلم LGBTQ سال- انجمن منتقدین فیلم‌های گی و لزبین
برنده جایزه فیلم گمنام سال- انجمن منتقدین فیلم‌های گی و لزبین
بازیگران:
بیل نای: کلیف
دومینیک وست: جاناتان
images
 نقد و بررسی:
 توجه داشته باشید که دیدگاه منتقدان لزومن در برگیرنده نظر گردانندگان QMDB نیست.

پشت چلچراغ




نام انگلیسی:Behind the Candelabra
یک فیلم درام امریکایی است که توسط استیون سودربرگ کارگردانی شده است.
فیلم درباره‌ی ده سال آخر عمر لیبراچی (پیانیست مشهور امریکایی) و رابطه‌ی محرمانه‌اش با اسکات تورسن است و بر اساس بیوگرافی کتاب (Behind the Candelabra: My Life with Liberace (1988)) که توسط خود اسکات تورسن نوشته شده، ساخته شده است. این فیلم برای دریافت نخل طلا در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۳ نامزد شد. این فیلم و همچنین بازی زیبای مایکل داگلاس و مت دیمون تحسین منتفدان را به خودش جلب کرد. همچنین در ۷۱مین مراسم گلدن گلوب این فیلم در بخش «بهترین مینی‌سریال و فیلم تلویزیونی» برنده شد. مایکل داگلاس نیز برنده بهترین بازیگر در بخش «بهترین مینی‌سریال و فیلم تلویزیونی» شد.
خلاصه‌ی داستان:
دهه‌ی هفتاد آمریکا. اسکات تورسن جوانی‌است همجنسگرا که در یک کلوب شبانه، با پیانیست معروف و ثروتمندی به نام لیبراچی‌آشنا می‌شود. لیبراچی که به او علاقه‌مند شده، به خانه دعوتش می‌کند و این سرآغاز یک رابطه‌ی پر فراز و نشیب است ...
فیلم از روی کتابی نوشته‌ی اسکات تورسن نوشته شده که شرح رابطه‌‌ی واقعی بین او و یکی از معروف‌ترین پیانیست‌های هم‌جنسگرای دهة هفتاد آمریکاست. داستان با اسکات شروع می‌شود و نویسنده، تنها با سه سکانس، برای او شخصیت‌پردازی می‌کند:
در سکانس اول، او در یک کافه‌ی متعلق به هم‌جنسگرایان نشسته است و دوربین از پشت به او نزدیک می‌شود که این‌گونه خیلی سریع متوجه متفاوت بودن تمایلات وی می‌شویم.
در سکانس بعدی، او را در حالی می‌بینیم که در حال آماده کردن سگ‌ها برای بازی در یک صحنة فیلم است و به این شکل، شغل او که تربیت حیوانات است، برای بیننده روشن می‌شود و اتفاقاً همین موضوع، دلیلی می‌شود برای ادامة رابطه‌اش با لیبراچی. چرا که لیبراچی سگ مریضی دارد که اسکات قول می‌دهد درمانی برایش پیدا کند.
در سکانس سوم، او را بر سر میز غذا و همراه پیرمرد و پیرزنی می‌بینیم که معلوم است پدر و مادر واقعی‌اش نیستند و وقتی هم که از دیدار مادرش امتناع می‌کند، کاملاً در جریان روابط خانوادگی‌اش قرار می‌گیریم.
سودربرگ با دوربینی سیال و تصاویری که برای تداعی کردن آن دوران آمریکا، کمی مه گرفته به نظر می‌رسند تا بسیار مسحورکننده تر جلوه کنند، داستانش را با شیرینی خاصی روایت می‌کند. سیر فراز و سپس نشیب در رابطة اسکات و لیبراچی بسیار خوب طراحی شده و شدیداً بیننده را درگیر می‌کند طوری‌که تقریباً مدت زمان طولانی فیلم آن‌چنان حس نمی‌شود. در هر صحنه از فیلم‌نامه، تقریباً یک واقعیت از رابطة این دو شخص گفته می‌شود تا این‌گونه، داستان، جذاب باقی بماند، پله به پله شکل بگیرد و به‌ایستگاه نهایی‌اش برسد؛ جایی که قرار است لیبراچی، همان‌طور که از ابتدا نشانه‌هایی بر این موضوع در فیلم گنجانده شده بود، از رابطه‌اش با اسکات دست بردارد، مردان دیگری را وارد زندگی‌اش بکند و اسکات را مانند یک بیمار واگیردار از خانه‌اش بیرون بیاندازد و چیزی از اموالش را هم به او ندهد...
شناسنامه‌ی فیلم:


جایزه‌ها:
41 مورد برنده جایزه و 43 مورد نامزد دریافت جایزه
برنده جایزه بهترین فیلم تلویزیونی:‌ جوایز گلدن گلاب 2014
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد در نقش اصلی: جوایز گلدن گلاب 2014
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد درنقش مکمل: جوایز گلدن گلاب 2014
برنده جایزه بهترین فیلم تلویزیونی: جوایز GLAAD
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد: انجمن منتقدین فیلم‌های گی و لزبین
برنده بهترین فیلم درام سال: انجمن منتقدین فیلم‌های گی و لزبین
...

بازیگران به ترتیب ایفای نقش:
مایکل داگلاس: لیبراچی
مت دیمون: اسکات تورسون
دن آیکروید: سیمور هلر
اسکات باکولا: باب بلک
و دیگر بازیگران
 
images

نقد و بررسی:
 توجه داشته باشید که دیدگاه منتقدان لزومن در برگیرنده نظر گردانندگان QMDB نیست.

فریدا



نام انگلیسی:‌ Frida
فریدا عنوان فیلمی است به کارگردانی جولی تایمور محصول سال ۲۰۰۲ با بازی سلما هایک، آلفرد مولینا و آنتونیو باندراس. این فیلم درباره‌ی زندگی نقاش مکزیکی سورئالیست فریدا کالو است و از رمانی به نام فریدا: زندگی‌نامه‌ای از فریدا کالو (۱۹۸۳) نوشته‌ی هایدن هررا اقتباس شده‌است.
در این فیلم هایک در نقاش فریدا و مولینا در نقش همسرش دیه‌گو ریورا بازی می‌کنند. هایک برای بازی در این نقش نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین هنرپیشه‌ی نقش اول زن شد و موسیقی فیلم و چهره‌پردازی آن جوایز اسکار آن سال را به دست آوردند.
فیلم درست در زمانی پیش از تصادف اتوبوسی که فریدا سوار آن شده بود، آغاز می‌شود. فریدا دانشجوی هجده‌سالهٔ رشته‌ی پزشکی در این تصادف شدید از ناحیهٔ شانه، سینه، کمر، لگن و پا دچار شکستگی‌های متعدد شد. پدرش برای کمک به بهتر شدنش برای او یک بوم نقاشی خرید تا نقاشی کشیدن را آغاز کند. در فیلم صحنه‌ای که او نقاشی کشیدن را آغاز می‌کند آهسته در صحنه زنده‌ای از زندگی فعلی هنرمند محو می‌شود.
فیلم همچنین جزییات ناکارآمدی رابطه فریدا با هنر مند دیوارنگار، دیه‌گو ریورا، را به تصویر کشیده شده است. وقتی که ریورا به کالو پیشنهاد ازدواج می‌دهد، کالو به او می‌گوید که از او انتظار دارد اگر سرسپرده‌اش نیست، به او وفادار بماند. تشویق و تمجید دیه‌گو از نقاشی‌های او یکی از دلایل ادامه دادن نقاشی برایش بود. پس از ازدواج، ریورا با ارتباط با زنان زیادی به او خیانت می‌کند، در همین حال است که کالو به عنوان یک دوجنسگرا، معشوق/معشوقه‌‌هایی از هر دو جنس برمی‌گزیند،‌ از جمله در یک مورد زنی که با ریورا هم در ارتباط بود.
کالو و ریورا با هم به شهر نیویورک سفر می‌کنند تا رویورا بتواند دیوارنگار "مردی در چهارراه" را در مرکز راک‌فلرنقاشی کند. در حالی که کالو از سقط جنین و پیامدهای آن رنج می‌برد، مادرش در مکزیک فوت می‌کند. ریورا که پیرو دیدگاه کمونیستی بود در این رابطه با رئیس خود ، نلسون راکفلر، در کار به اختلاف بر می‌خورد و در نتیجه دیوارنگاره تخریب می‌شود. این زوج به مکزیک بازمی‌گردند در حالی که ریورا به رابطه‌شان بی‌میل است.
خواهر کالو به عنوان دستیار ریورا به استودیوی آنها در سن آنجل نقل مکان می‌کند. به زودی کالو متوجه می‌شود که ریورا با خواهرش در ارتباط است. او دیه‌گو را ترک می‌کند و در پی آن به الکل پناه می‌برد. این زوج دوباره در زمانی که ریورا از کالو می خواد که به لئون تروتسکوی – که به عنوان پناهنده سیاسی به مکزیک رفته بود- خوش آمد گفته و میزبان او باشد. کالو و تروتسکوی وارد رابطه می‌شوند.
توضیح: در طول سال‌های پس از ازدواج، این زوج هنرمند هر یک شریک‌های جنسی جداگانه‌ای برای خود داشتند. فریدا در خاطراتش به چند تن از آن‌ها همچون لئو تروتسکی، سیاستمدار کمونیست گریخته از شوروی و پولت گُدار، همسر چارلی چاپلین، اشاره می‌کند.
پس از اینکه دیه‌گو پی می‌برد که کالو با ترتسکوی درارتباط بوده و به او وفادار نبوده است، کالو به پاریس می‌رود. اگرچه ریورا مشکل زیادی با دیگر روابط قبلی کالو نداشت، ولی خیلی برایش مهم بود که تروتسکوی با همسرش وارد رابطه عاطفی شده است. وقتی که کالو به مکزیک بازگشت، ریورا درخواست طلاق می‌کند. مدت کوتاهی پس از آن ترتسکوی در مکزیکوسیتی به قتل می‌رسد. ریورا بطور موقت مظنون شناخته می‌شود و چون او را پیدا نمی‌کنند کالو را به جای او زندانی می‌کنند. در ادامه ریورا کمک می‌کند که کالو آزاد شود.
زمانی که انگشتان کالو دچار قانقاریا می‌شوند، او انگشتانش را از دست می‌دهد. ریورا از وی می‌خواهد که دوباره با او ازدواج کند و کالو می‌پذیرد. وضعیت سلامتی او رو به وخامت می‌گذارد تا جایی که یکی از پاهایش را قطع می‌کنند. سرانجام فریدا کالو پس از برگزاری یک نمایشگاه انفرادی از نقاشی‌هایش در مکزیک، از دنیا می‌رود.
اگر به اینترنت پر سرعت دسترسی دارید، این فیلم در یوتیوب در 12 بخش آپلود شده است:

 شناسنامه‌ی فیلم:
 

جوایز:
برنده 2 جایزه اسکار و 17 جایزه دیگر به اضافه 33 مورد نامزدی برای دریافت جایزه
اسکار
برنده جایزه بهترین موسیقی فیلم
برنده جایزه بهترین چهره‌پردازی
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن
نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردان هنری و تنظیم صحنه
نامزد دریافت جایزه بهترین طراحی لباس
گلدن گلاب
برنده جایزه بهترین فیلم
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن در فیلم درام
و دیگر جوایز
بازیگران به ترتیب ایفای نقش:
سلما هایک: فریدا کالو
آلفرد مولینا: دیه‌گو ریورا
گاتفری راش: لئون تروتسکی
مایا مائسترو: کریستینا کالو
آنتونیو باندراس: دیوید آلفارو سیکویروس
images

کمی خاکستر


نام انگلیسی: Little Ashes 
فیلم درام اسپانیایی- بریتانیایی است که درباره سرکوب اسپانیا در طول دهه‌های 1920 و 1930 ساخته شده است که در آن سه تن از خلاق‌ترین جوانان با استعداد در دانشگاه هم را ملاقات می‌کنند و در مسیر داستان دنیای آنها تغییر می کند. لویس بونویل خود را بی‌اراده در مسیر دوستی میان شاعر سورئالیست سالوادور دالی و فدریکو گارسیا لورکا می‌بیند که رفته‌رفته به رابطه‌ای عاشقانه تبدیل می‌شود. نام فیلم از تابلوی نقاشی دالی با همین نام گرفته شده است که هم اکنون در موزه‌ای در مادرید نگهداری‌ می‌شود. 
 تابلوی کمی خاکستر- اثر سالوادور دالی در سال 1922 جوان 18 ساله‌ای به نام سالوادر دالی به دانشگاه مادرید می‌رسد. اقامت‌گاه دانشجویان، محیط مدرنی است که جوانان مستعد را تشویق می‌کند. سالوادر که مصمم است هنرمند بزرگی شود، به زود مورد توجه نخبگان جامعه چون فدریکو گارسیا لورکا – شاعر- و لوئیس بونوئل - فیلم‌ساز مشتاق - می‌شود. این جمع سه نفره تبدیل به هسته مهمترین گروه هنرمندان مدرن مادرید می‌شوند. 
زندگی خصوصی آنان رفته رفته پیچیده‌تر می‌گردد، چنانچه فدریکو به مرور دوست نزدیک خود ماگدانلا را نادیده می‌گیرد و سالوادور جاذبه‌ِ‌ی فدریکو را رفته رفته بیشتر حس می‌کند. با این نزدیکی لوییس خود را رفته‌رفته تنها‌تر از گذشته حس می‌کند و تصمیم می‌گیرد برای ارضای جاه‌طلبی‌های هنری خود، به پاریس نقل مکان کند. در این حین سالوادر و فدریکو مادرید را ترک می کنند و تابستان را در کنار هم در کنار دریا و در خانه‌ی خانواده‌ی دالی سپری می‌کنند. 
 فدریکو حس می‌کند از سوی خانواده دالی پذیرفته شده‌ است و دوستی او و سالوادر نزدیک‌تر می شود تا جایی که یک شب، دوستی آنها شکل عاشقانه به‌خود می‌گیرد. هر چه به هم نزدیک‌تر می‌شوند، رابطه آنان به نظر محکوم‌ به فنا می‌رسد. لوییس آنها را در دانشگاه ملاقات می‌کند و به آنها مشکوک‌تر می‌شود و از صمیمیت آشکار آنها مبهوت می‌شود.
 سالوادر متوجه می‌شود که وسواس و دل‌مشغولی فدریکو بیش از آن است که او بتواند از پس آن بر بیاید و سرانجام به پاریس می‌رود. سالوادر که با جامعه سطح بالاتر از خود و انحطاط جاری در آن احاطه شده است، شیفته زنی متاهل با میل شدیدی برای مشهور شدن به نام "گالا" می‌شود. وقتی که فدریکو به دیدار او می‌آید، دوست خود را مردی متفاوت هم در زندگی شخصی و هم در سیاست می‌یابد. جزئیات رابطه بین سالوادر دالی و فدریکو گارسیا لورکا محل بحث و مجادله‌ی بسیاری از تاریخ‌شناسان و زندگی‌نامه نویسان بوده‌است. 
در "کمی خاکستر" رابطه لورکا و دالی به شکل یک رابطه عمیق عاشقانه نمایش داده شده است که نقاش جوان به دنبال سرکوب جنسی از به سرانجام رسیدن رابطه باز می‌ماند. در میان سال‌های 1925 تا 1936 و در طول دوره دوستی آنها، دالی و لورکا تعداد زیادی نامه رد و بدل کردند. نسخه اصلی نامه‌های دالی به لورکا توسط بنیاد فدریکو گارسیا لورکا، در مادرید، و نسخه‌های اصلی نامه‌های لورکا به دالی در بیناد گالا-سالوادور دالی در پوبل به شکل گنجینه‌های شخصی نگهداری می‌شود. در حالی که بطور گسترده‌ای مشخص شده که لورکا شیفته دالی بوده است، دالی برای سالها داشتن چنین رابطه‌ای با لورکا را انکار می‌کرد. 

دالی گفته است: "همانگونه که همه می‌دانند او همجنسگرا بود و دیوانه‌وار عاشق من بود. او دو بار تلاش کرد که با من ارتباط برقرار کند ولی من به شدت عصبانی شدم چرا که من همجنسگرا و علاقمند به چنین رابطه‌ای نبودم. من عمیقن او را شاعری بزرگ می‌دانستم و بخش کوچکی از "الهی احمق دالی" را مدیون او هستم. او در نهایت وقتی از به‌دست آوردن من ناامید شد با یک دختر جوان وارد رابطه شد و او را جایگزین من نمود. او قسم خورد که رابطه با این دختر قربانی توسط خود او هماهنگ شده بود و این تنها باری بود که او با یک زن رابطه جنسی برقرار کرده بود. 
نویسنده‌ فیلم به نام فیلیپا گوسلت می گوید: آشکار است که اتفاقی بین این دو افتاده است. بی شک... وقتی به نامه‌های این دو نگاه می‌کنی مشخص است که چیزی بیشتر در میان این دو در جریان بوده است... با یک دوستی ساده شروع شد و بیشتر به هم نزدیک شدند و این نزدیکی به سطح فیزیکی رسید ولی این رابطه برای دالی سخت بود و نتواست دوام بیاورد. او می گوید آنها تلاش کردند که رابطه جنسی داشته باشند ولی این آسیب‌رسان بوده است و آنها نتوانستند رابطه را به سرانجام برسانند. 
 شرح‌حال نویس دالی و لورکا، ایان گیبسون اظهار می‌کند: بستگی به این دارد که یک رابطه را چگونه معنی کنیم، او(دالی) از لمس شدن توسط هر کسی می ترسیده است، پس من فکر نمی‌کنم لورکا بیش از این جلو رفته باشد. 
 در جریان سرکوب اسپانیا از اواسط دهه 1930، به نظر می‌رسد همجنسگرایی لورکا دست‌آویز هیجان اضافی برای کسانی که می‌خواستند او را ترور کنند را فراهم آورد. شرح‌حال نویس لورکا، لسلی استینتون، پیشنهاد کرده که قاتلان از گرایش جنسی او مطلع شده بودند و این مساله نقش مهمی در قتل او ایفا نموده‌ است. منبع: ویکی پدیا 
 شناسنامه فیلم: 

جایزه‌ها: 
برنده جایزه بهترین فیلم بلند داستانی: جوایر سالانه GLAAD 

بازیگران به ترتیب ایفای نقش: 
خاویر بلتران: فدریکو گارسیا لورکا 
 رابرت پاتینسون: سالوادر دالی 
متیو مک نالتی: لوییس بونوئل 
مارینا گاتل: مگدانلا آرلی ژور: گالا 

images

میلک


نام انگلیسی:MILK 
میلک یک فیلم زندگی‌نامه‌ای است که در سال 2008 بر اساس زندگی سیاستمدار و فعال حقوق همجنسگرایان، هاروی میلک ساخته شده است. او اولین شخص آشکارا همجنسگرایی بود که به عنوان عضو انجمن شهر سانفرانسیسکو انتخاب شد. فیلم توسط گاس ون‌سنت کارگردانی شده است. فیلم میلک فیلم موفقی در سینمای هالیوود بود. پیش از این زندگی هاروی میلک در سال 1984 مستندی به نام لحظات هاروی میلک از لحظات زندگی اوو پس از ترور وی ساخته شده بود. در دهه 1990 نسخه‌های مختلفی برای ساخت این فیلم مد نظر قرار گرفت ولی به دلایل مختلف تا سال 2007 به سرانجام نرسید. داستان فیلم میلک از روز تولد 40 سالی هاروی میلک در 1970 زمانی که او هنوز در نیویورک زندگی می کرد و به سانفرانسیسکو نرفته بود، آغاز می‌شود. در ادامه فیلم به صحنه مبارزات سیاسی که میلک درگیر آن می‌شود پرداخته می‌شود. دوران حساسی که با فعالیت کمپین آنیتا برایانت و جان بریگز با هدف محدود نمودن حقوق افراد همجنسگرا در سال‌های 1977 و 1978 همراه است. در این فیلم به روابط عاشقانه و سیاسی زندگی میلک بطور همزمان پرداخته می‌شود. فیلم با قتل میلک به دست دن وایت که همکار اون در انجمن شهر که حضورش در انجمن شهر به واسطه فعالیت‌های میلک کمرنگ شده بود به پایان می‌رسد. دن وایت همزمان شهردار را نیز به قتل می‌رساند. اکران این فیلم با رای‌گیری درباره ازدواج زوج‌های همجنس در ایالت کالیفرنیا در سال 2008 موسوم به Proposition 8 همزمان بود و دو هفته پیش از این رای‌گیری در سالن تئاتر کاسترو به نمای درآمد. ون سنت، در برخی از صحنه‌های میلک، از فیلم‌های مستند مربوط به رویدادهای واقعی، را در میان صحنه‌های ساختگی به‌کار برده است. یکی از این منابع، فیلم مستندی است که در سال ۱۹۸۴ برنده جایزه اسکار شد. این فیلم در شهر سان فرانسیسکو فیلم‌برداری شده است و حتی برای ساخت برخی سکانس‌ها، از همان مغازه دوربین‌فروشی خیابان کاسترو، که میلک در آنجا فعالیت می‌کرد، استفاده شده است. در این فیلم افزون بر بازیگران سرشناسی همچون جیمز فرانکو و امیل هرش، بسیاری از دوستداران و همکاران هاروی میلک به‌عنوان بازیگر و سیاهی‌لشکر حضور دارند[۱] شان پن، بازیگر سرشناس هالیوود به خوبی از پس ایفای نقش هاروی م یلک بر آمده است. جمله ای معروف از هاروی میلک در مبارزات و گردآوری همجنسگرایان در تظاهرات ها هست که می گوید: "من هاروی میلک هستم و می خواهم شما را استخدام کنم. " این جمله در فضایی که کمپین‌های همجنسگراستیز به دنبال محدودیت استخدام همجنسگرایان هستند،‌ توجه زیادی به خود جلب کرد.  
شناسنامه فیلم:

جایزه‌ها: 
اسکار
 برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد
 برنده جایزه بهترین فیلمنامه غیراقتباسی
 نامزد جایزه بهترین فیلم نامزد جایزه بهترین نقش مکمل مرد
نامزد جایزه بهترین کارگردانی نامزد جایزه بهترین ویرایش
 نامزد جایزه بهترین طراح صحنه
نامزد بهترین جایزه موزیک متن  
گلدن گلاب
نامزد بهترین بازیگر مرد در فیلم‌های دارم
بفتا 
 برنده جایزه بهترین فیلم برنده جایزه بهترین فیلمنامه
نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد.
 نامزد جایزه بهترین گریم انتخاب به‌عنوان بهترین فیلم سال ۲۰۰۸ از سوی اتحادیه تهیه‌کنندگان آمریکا
نامزد دریافت جایزه در ۸ رشته از سوی انجمن رسانه‌ای منتقدان فیلم (BFCA)، از جمله بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین کارگردان
بازیگران( به ترتیب ایفای نقش):
 شان پن
امیل هرش
جاش برولین
دیگو لونا
جیمز فرانکو

  images

نیایش‌کنندگان برای بابی


 
نام انگلیسی: ‌Prayers for Bobby
شاید به جرات بتوان گفت این فیلم یکی از تاثیر‌گذارترین فیلم‌ها با محوریت موضوع همجنسگرایی است. فیلم موقعیت‌هایی را به تصویر می‌کشد که بسیاری از همجنسگرایان آن را در ارتباط با خانواده خود تجربه کرده‌اند.
بابی گریفیث (رایان کلی) پسر محبوب مادرش بود، پسری در حال رشد تحت تاثیر تعلیمات مذهبی در گردو کریک، کالیفرنیا. بابی همجنسگرا بود. تقلا برای تفهیم مساله‌ای که هیچ یک از اعضای خانواده از آن چیزی نمی‌داستند. در نهایت بابی برای خانواده‌ش آشکارسازی می‌کند. با وجود حمایت ایتدایی پدرش، دو خواهر و برادر بزرگتر، مادر بابی، مری، تحت تاثیر تعالیم بنیادگرای کلیسا برای نجات فرزندش از آنچه او آن را گناه غیر قابل بخشش می‌دانست فرزندش را تحت فشار بسیار برای تغییرقرار داد
زمانی که بابی این تعلیمات و تلاشها برای تغییر را بی تاثیر می‌بیند، مری عشق بی قید و شرط مادری به فرزندش را انکار نموده و او را طرد می‌کند. مجموع این فشارها و طرد از سوی مادر، بابی را از نظر روحی بسیار تحت تاثیر قرار داده و منجر به خودکشی بابی می‌شود. مادر که پس از مرگ فرزند بسیار پریشان‌خاطر است، به دنبال دلیلی برای همجنسگرایی فزندش است. این رویکرد او را به مسیری هدایت می کند که در نهایت به مدافعی سرسخت برای حقوق همجنسگرایان تبدیل می شود. یکی از تاثیرگذارترین دیالوگ‌های فیلم به زمانی مربوط می‌شود که مری برای دفاع از رژه افتخار همجنسگرایان در شورای شهر سخنرانی می‌کند:
همجنسگرایی یک گناه است، همجنسگرایان محکومند که تا ابد در جهنم بسوزند. اگر بخواهند که تغییر کنند می توانند شفا یافته و از راه پلید خود بازگردند. اگر از راه هوس روی گردانند می‌توانند دوباره طبیعی باشند. فقط باید بیشتر تلاش کنند.
اینها همه چیزهایی بود که وقتی فهمیدم پسرم همجنسگرا است به گفتم.وقتی او به من گفت که من همجنسگراست، دنیای من ویران شد. هر کاری می توانستم انجام دادم که درمانش کنم. 8 ماه قبل پسر من از روی یک پل پرید و خودش را کشت.
من شدیدا پشیمانم که شنخت کمی از مردان و زنان همجنسگرا داشتم. فهمیدم که تمام آنچه به من یاد داده بودند و گفته بودند تهمت‌هایی متعصبانه و غیر انسانی بود. اگر من فراتر از آنچه به من گفته شده بود،‌ تحقیق می‌کردم، اگر فقط وقتی پسرم می‌خواست با من حرفهای دلش را بگوید به او گوش می دادم، امروز اینجا در مقابل شما مملو از پیشمانی نایستاده بودم.
من اطمینان دارم که خداوند از روح مهربان و با محبت بابی خرسند بود. در چشم خداوند عشق و مهربانی‌است که مهم است. من متوجه نبودم که هر بار که حکم نفرین ابدی برای افراد همجنسگرا را تکرار می‌کنم . هر بار که بابی را بیمار، منحرف و تهدیدی برای دیگر فرزندانم خطاب می‌کنم، عزت نفس او و حس ارزشمند بودن در وجودش نابود می‌شد و سرانجام روحش به شکل برگشت‌ناپذیری ویران شد. این خواست خدا نبود که بابی از یک پل هوایی بالا رفته و خودش را وسط جاده پرتاب کند و در اثر تصادف با یک کامیون 18 چرخ بلافاصله کشته شود. مرگ بابی نتیجه مستقیم نادانی والدینش و ترس از کلمه همجنسگرا بود. او می‌خواست نویسنده شود. امیدها و رویاهایش نباید از او گرفته‌ می‌شد. اما این اتفاق افتاد.
فرزندان دیگری مثل بابی هستند که در کلیساهای شما می‌نشینند و شما نمی دانید که همجنسگرا هستند. آنها حرفهای شما را وقتی آمین می‌گویید، می‌شنوند. این کار به زودی دعاهای آنها را خاموش می‌کند. دعاهایی که به درگاه خدا برای درک شدن، پذیرفته شدن و دریافت عشق می‌کنند. اما نفرت، ترس و بی‌اطلاعی شما از کلمه همجنسگرایی دعاهای آنها را خاموش می‌کند.
پس قبل از اینکه در خانه یا محل عبادت‌تان آمین بگویید، فکر کنید و به یاد داشته باشید که کودکی در حال گوش دادن است.

به شما پیشنهاد می کنیم حتمن این فیلم را ببینید.
شناسنامه فیلم

جوایز
نامزدی برای دو جایزه بهترین فیلم تلویزیونی و بهترین بازیگر زن: امی 2009
نامزدی برای جایزه بهترین تولید کننده فیلم بلند تلویزیونی: انجمن صنف تولید‌کنندگان امریکا
برنده فیلم تلویزیونی برجسته: جایزه بیست و یکمین جشنواره سالانه رسانه‌ای GLAAD
برنده فیلم تلویزیونی برجسته: چهاردهمین جشنواره منشور جوایز(جوایز انجمن صنایع سرگرمی)
برنده فیلم برجسته با موضوع دگرباشان: جوایز انجمن منتقدین گی و لزبین دوریان
نامزدی برای بازی برجسته نقش اول زن: شانزدهمین جوایز سالانه صنف بازیگران
نامزدی برای بهترین بازیگر زن در فیلم تلویزیونی: شصت و هفتمین جوایز سالانه گولدن گلاب
نامزدی برای فیلم تلویزیونی برجسته:‌ شبکه تصویری زنان 2009
نامزدی برای بهترین بازیگر زن در فیلم تلویزیونی:‌ جواییز چهاردهمین جشنواره آکادمی رسانه‌های ماهواره‌ای
برنده فیلم داستانی محبوب: جوایز قدردانی مخاطبین فستیوال سالانه فیلم گی و لزبین سیاتل
 
بازیگران( به ترتیب ایفای نقش):
سیگورنی ویور ماری گریفیت
هنری زرنی رابرت گریفیت
رایان کلی بابی گریفیت
آستین نیوکلز اد گریفیت
کارلی شرودر جوی گریفیت
شانون ایگن نانسی گرفیت
images